A0: b0:  بدقولی

محل درج تبلیغات متنی فالو

اول چت ماهور چت | اول چت شیراز چت | اول چت اول چت | چت روم چت روم | اول چت چت روم | اول چت ویناز چت | اول چت گلشن چت | اول چت کاکو چت | اول چت نارنج چت | اول چت مهسان چت | اول چت محبوب چت | اول چت ماه چت | اول چت چت روم | اول چت پارسی چت | اول چت چت روم | اول چت چت روم | اول چت چت روم | اول چت چت روم | اول چت دخی چت | اول چت چت روم | اول چت چت روم | اول چت لوکس چت | اول چت دریا چت | اول چت چت روم | اول چت چت روم | اول چت چت روم | اول چت چت روم | اول چت میو چت | اول چت فاز چت | اول چت سوسن چت | اول چت پیام چت | اول چت سوا چت | اول چت دیجی چت | اول چت عقل چت | اول چت اوابلاگ چت | اول چت اوا بلاگ | اول چت یواشکی چت | اول چت فشن چت | اول چت جلوه چت | اول چت گلین چت | اول چت عامو چت | اول چت ویراژ چت | اول چت یخ گل چت | اول چت وراج چت | اول چت نیکو چت | اول چت مافی چت | اول چت خاموش چت هکس موزیک | اول چت ققنوس چت | اول چت چت روم | اول چت بک لینک چت روم مایا چت | اول چت تب چت | اول چت لاین چت | اول چت افلوس چت | اول چت نکس وان چت | اول چت مکس چت | اول چت عسل چت | اول چت لوکس چت | اول چت چت روم | اول چت پاپیون چت | اول چت چت روم | اول چت صدف چت | اول چت گپ شیراز | اول چت چت روم | اول چت شلوغ چت | اول چت چت روم | اول چت بلور چت | اول چت الیسا چت | اول چت نیایش چت | اول چت شلوغ چت شلوغ چت | اول چت مهسا چت | اول چت میس چت | اول چت مکس چت | اول چت لوسی چت | اول چت شیراز چت اسنپ چت | اول چت چت روم | اول چت کوین چت | اول چت تالاب چت | اول چت شیپور چت | اول چت برا تو | اول چت لطیفه چت | اول چت شگفت چت | اول چت نامینو چت | اول چت کودک چت | اول چت کیوسک چت | اول چت پارسی جو چت وردپرس چت گلکسی نوگل چت نوگل اسکریپت چت میهن چت سایفون چت لنز چت تجارت چت ژابیز چت اس و پاس چت مهسان چت شلوغ چت خاطره چت شلوغ چت الکسیس چت چت روم | اول چت دهکده چت شما چت چت روم | اول چت رمان چت روم | اول چت چت روم چت چتروم چت روم فارسی چت فارسی شلوغ چت
نوشته شده توسط : سولماز
با اصراراش بالاخره موافت کردم برم به خودم میگفتم اینهمه بهم محبت کرده اینهمه هوامو داشته تو سختا همرام بوده یا مثلا دعوای خانوادگی بوده و من استرس داشتم همراهی میکرده و بهم ارامش میداده که بتونم ادامه بدم واقعا منصفانه نیست کهه بهش اعتماد نکنم بخاطر همین گفتم بزار بهش نشون بدم که نمک بخورم بشکنم نیستم و اینکه درسته خیلی کارارو معذب بودم مثلا همین که الان باهاش کافی شاپ اومدم ولی باید بهش نشون بدم که من بهش اعتماد دارم با این همه بهشم گفتم برای اثبات اعتماد میام و بدونی من از اون دخترا نیستم ولی چون بهتون اعتماد دارم میام 

جا نمونه که باهام قهر میکرد یا ناراحت میشد که استاد صداش کنم یا بگم شما و خیلی معذبم میکرد منم کلا شخصیتم همین بود و کوتاه میومدم مثلا برای رفتن کافی شاب علت موافقتم این بود که نمرم تو درس عملی 19 شد ولی داد 20 و نمره نظری شدم 18.5 و گفت باید شیرینی بدی منم گفتم چشم و تو فکرم این بود ببرم بیمارستان شیرینی بدم ولی گفت نه میخام فقط به من شیرینی بدی و خوشحال کنی منم گفتم چشم شیرینی مخصوص شما میگیرم میارم گفت نخیر باید کافی شاپ ببری بله 20 شدن هزینه داره گفتم چشم شما و بچه هارو دعوت میکنم و هی ادامه داد نشد اینقدر نباید خسیس باشی یادت باشه 20 شدی در ضمن 20 شدن هزینه داره منم به روی خودم نیوردم ولی اون اصرار کرد و تهدید امیز گفت ببین خانم یه روز کار تو به من میفته اونوقت میبینی من چیکار میکنی و من یادم افتاد اقا ترفیع گرفته و شده معاون

خلاصه اخلاقش این بود بگم انقدر اصرار میکرد که من خودم خجالت میکشیدم و بارها بخاطر اصرار های زیادش موافقت میکردم منم دختری بودم مذهبی 

با این حال سوار ماشینش شدم بریم خونرو نشون بده چه شکلیه و راه افتادیم تو راه داشتم ایت الکرسی میخوندم و گفت چیکار میکنی گفتم دارم ایت الکرسی میخونم گفت برای چی گفتم چون شیطونی نکنید  اونم کلی خندید گفت دختر خوب بمن اعتماد کردی با این حال دلم اروم نبود و یاد اون جمله بودم دوتا نامحرم زیر سقف باشن نفر سوم شیطونه تو یه راه بهم گفت دختر خوب انقدر نترس منکه از کنار خیابون نیومدم من استادتم در ضمن ما با هم دوست هستیم و قرار نیست اتفاقی میفته تو باید این افکارو بزاری کنار اینو بدون که من هیچکاری نمیکنم تا تو نخوای من گفتم منظورتون چیه گفت منظورتون نه منظورت 

و گفت ینی هیچ اتفاقی نمیفته یه شاگرد میخواد خونه استادشو که میخاد اججاره بده و خونه دومشه ببینه

یکم اروم شدیم خونش نزدیک دریاچه چیتگر بود تام صحنه ها سوار شدن اسانسور بالا رفتن صدای اسانسور عین فیلم جلوی چشاموه در خونه رو باز کرد دیدم خونه کوچیک و خالیه و این خونه رو میخواد اجاره بده صدای همسایشون که اهنگ هندی بود روی اعصابم بود و گفت ببین این هندیه همسایمون همش هم اهنگ میزاره یکم تعجب کردم اخه گفته بود ما تاحالا اینجا زندگی نکردیم رفتم و داشتم منظره خونشو نگاه میکردم و توحال خودم بودم و بهش گفتم بریم ممنون دیدم دیدن خونش و قفل کردن در خونه مضطربم کرد و یاد فیلم هایی افتادم که تجاوز میکنن بهش گفتم بریم خواهش میکنم و داشتم تو ذهنم راهای فرارو مرور میکردم و گفتم اگه بخواد بهم دست بزنه یا داد میزنم یا از همین طبقه هفتم خودمو پرت میکنم بهم گفت چرا اینطوری میکنی نترس بابا بزار با هم نسکافه بخوریم میریم انقدر گفت که منم متقاعد شدم ولی تمام وجود از ترس یخ زده و ددم از تو کابینت لیوان اورد بعلاوه کتری برقی گفت ببین بخاطر تو دیروز نگفتم اومدم اینجارو تمیز کردم انارو اماده کردم میدونم در  شان تو نیست ولی بدون که من خیلی برات احترام قایل هستم و امیدوارم بهم اعتماد کنی یکم با این حرفا اروم شدم و داشتم منظره رو میدیدم و از خدا میخاستم سالم منو نجات بده دیگه غلط بکنم باهاش همگام بشم همین که تو حال خودم بودم هات چاکلت به من و نسکافه خودش در حال خوردن بودیم که ناگهانی منو بغل کرد شوکه شده بودم گفت چرا انقدر سرد من یه مدت ایران نبودم انقدر سرد نمیدونستم چیکار کنم خودم دست پاچه شده بودم انگار هیچ جونی نداشتم واقعا انگار بهم چیزی داده بود منگ شم و نتونم بزنمش یا داد بزنم یا از خودم دفاع کنم واقعا نمیدونم و الان متعجبم چرا خشکم زد که اومد و بوسه به لبام زد و ولم نمیکرد حالم از خجالت و ناراحتی بد شده بود صورتش کچل بدنش بی ریخت بودنش بیشتر دیگه جلوی چشام بود تا اینکه چقدر بهش مدیونم و اینکه اولین بوسه چه کسی زد ای وای من چه توقعاتی داشتم دوست داشتم فقط همسر ایندم منو بوس کنه وای من چیکار کنم اگه بزنمش اونوقت فردا تو محیط دانشگاه اذیتم میکنم در ضمن من الان دیگه خودمو پاک نمیدونستم همیشه بخودم ارامش میدادم من همسر پاک نصیبم میشه الان ناپاکم انرژی نداشتم و یخ یخ بودم و واقعا نمیدونستم چیکار کنم از ضعف از حال رفتم ولی اون همچنان بوسه میزد تا اینکه چشام سیاهی رفت ولی هوشیار بودم بخیر گذشت اتفاقی نیفتاد که عفتمو ازم بگیره ولی من دیگه خودمو پاک نمیدونستم و میگفتم من یه اشغال عوضیم همینطوری حالم بد بود که دستم گرفت گفت خوبی تو گفتم خوبم گفت بریم حالا من اصلا حالم خوب نبود دایم تو ذهنم مرور میشد من دیگه کثیف و ناپاکم من همیشه میخاستم همسرم منو بوس الان این اتفاق تمام ارزوهامو بهم ریخت یادمه برای این حل مشکل مشاورم گفت بهش بگو داری ازدواج میکنی دست از سرت برمیداره یاد حرف اون افتادم و بدتر ناراحت شدم دست خودم نبود بغض کرد بود و چشام مثل قبل نبود نگام ناراحت بود گریان بود گفت بیا بریم ناهار و من بی اراده رفتم چون اصسلا نمیدونستم چطور برگردم اصلا مغزم فرمان نمیداد رفتیم هتل المپیک ناهار خوردیم ولی من اصلا حالم خوب نبود و متوجه شده بود ازم خیلی عذر خواهی کرد و گفت من فکر نمیکردم تو انقدر حساس باشی من فکر نمیکردم تو اینطوری باشی اخه اتفاقی نیفتاد من دیدم تو عکس العملی نداشتی ادامه دادم نمیدونستم ناراحت شدی میدونستم که همه حرفاشو دروغ میگه و فهمیده بود من ناراحت شدم و گریه کردم حتی رفتم تو رستوران و دست شویی گریه کردم ولی با تمام وقاحت میگفت من نمیدونستم از طرفی این اتفاقا تو دوستی عادیه بعد ناهار جدا شدم و اورد نزدیک خونمون اصلا نمیدونستم پارو هوا میزارم یا زمین و احساس پوچی گم شدگی دور شدن از خدا ناراحتی داشتم بقدری ناراحت بودم که اومدم خونه مادرم گفت اتفاقی افتاده و من گفتم یکی مرده بود دیم و اومدم جلوی اینه صورتم لبامو که رنگ پریده بود میدیدم خاستم وضو بگیرم ولی گفتم برای خدایی که از دست دادم نماز بخونم الان چیکار کنم بی توجه از سر عادت نماز خوندم و افتادم رو تختم شوکه شوکه که این ادم قول داده بود و ... که نگاه به گوشیم کردم دیدم نزدیک 30 تا پیام داده پیام عذر خواهی و .... انقدر پام داد و عذر خواهی مثل کارای قبلش مثل کشیدن لپم تو دفتر و... که واقعا خجالت زده شدم گفت برو بخواب و خواهش میکنم منو ببخش من فکر میکردم برای تو عاذیه اخه تو این دوستی من یکم احساساتی شدم اخه من ادم رومانتیکیم و دوست داشتنمو نتونستم کنترل کنم انقدر از احساس وتو جه گفت و بعدش خوابیدم از اون به بعد انگار شدم رباتی که از خدا هم دور شده و هیچی نداره هیچی و کلا منگ بود م بعدظهر پاشدم با این فکر نکنه ازم فیلم گرفته باشه نکنه با کسی شرط بندی کرده باشه و نکنه ها داشت دیونم میکرد پاشدم موبایلمو برداشتم که بهش صادقانه بگم اگه این اتفاق افتاده بهم بگه و من تکلیف خودمو بدونم که دیدم باز هم پیام عذر خواهی و یه عالمه استیکرو گریه زده که میترسم تو دیگه بمن اعتماد نکنی و دوستم نداشته باش و دیگه منو رها کتی و دیگه ازمن بدت بیاد ببخشید من بچگی کردم بخدا نمیدونستم چی شد خواهش میکنم مکنو ببخش من چیکار کنم انقدر تو این مایه ها حرف زد که احساس کردم دلم باهاش صاف شده ولی خودمو مقصر میدونستم خودمو که رفتم و گفتم اون مرده و احساساتش بالا گرفته مقصر من بودم تقصیر خودمه و اصلا یادم رفت ازش سوال کنم به خودم گفتم من یه اشغالم و حالا طرد شدم از درگاه خدا من میخاستم همسرم بوسم کنه فقط الان لبام به کسی دیگه الوده شد و همش این فکرا به ذهنم میرسید 

پایان قسمت بدقولی





:: بازدید از این مطلب : 146
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 27 اسفند 1394 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








x
با سلام آدرس چت روم عوض شده است برای ورود اینجا کلیک کنید !

اول چت

با تشکر مدیریت چت روم