محل درج تبلیغات متنی فالو

اول چت ماهور چت | اول چت شیراز چت | اول چت اول چت | چت روم چت روم | اول چت چت روم | اول چت ویناز چت | اول چت گلشن چت | اول چت کاکو چت | اول چت نارنج چت | اول چت مهسان چت | اول چت محبوب چت | اول چت ماه چت | اول چت چت روم | اول چت پارسی چت | اول چت چت روم | اول چت چت روم | اول چت چت روم | اول چت چت روم | اول چت دخی چت | اول چت چت روم | اول چت چت روم | اول چت لوکس چت | اول چت دریا چت | اول چت چت روم | اول چت چت روم | اول چت چت روم | اول چت چت روم | اول چت میو چت | اول چت فاز چت | اول چت سوسن چت | اول چت پیام چت | اول چت سوا چت | اول چت دیجی چت | اول چت عقل چت | اول چت اوابلاگ چت | اول چت اوا بلاگ | اول چت یواشکی چت | اول چت فشن چت | اول چت جلوه چت | اول چت گلین چت | اول چت عامو چت | اول چت ویراژ چت | اول چت یخ گل چت | اول چت وراج چت | اول چت نیکو چت | اول چت مافی چت | اول چت خاموش چت هکس موزیک | اول چت ققنوس چت | اول چت چت روم | اول چت بک لینک چت روم مایا چت | اول چت تب چت | اول چت لاین چت | اول چت افلوس چت | اول چت نکس وان چت | اول چت مکس چت | اول چت عسل چت | اول چت لوکس چت | اول چت چت روم | اول چت پاپیون چت | اول چت چت روم | اول چت صدف چت | اول چت گپ شیراز | اول چت چت روم | اول چت شلوغ چت | اول چت چت روم | اول چت بلور چت | اول چت الیسا چت | اول چت نیایش چت | اول چت شلوغ چت شلوغ چت | اول چت مهسا چت | اول چت میس چت | اول چت مکس چت | اول چت لوسی چت | اول چت شیراز چت اسنپ چت | اول چت چت روم | اول چت کوین چت | اول چت تالاب چت | اول چت شیپور چت | اول چت برا تو | اول چت لطیفه چت | اول چت شگفت چت | اول چت نامینو چت | اول چت کودک چت | اول چت کیوسک چت | اول چت پارسی جو چت وردپرس چت گلکسی نوگل چت نوگل اسکریپت چت میهن چت سایفون چت لنز چت تجارت چت ژابیز چت اس و پاس چت مهسان چت شلوغ چت خاطره چت شلوغ چت الکسیس چت چت روم | اول چت دهکده چت شما چت چت روم | اول چت رمان چت روم | اول چت چت روم چت چتروم چت روم فارسی چت فارسی شلوغ چت
نوشته شده توسط : سولماز
سلام

من دانشجوام دانشجو دکترا خیلی بهم فشار اومد که نوشتم دوست دارم نظراتتونو هم بدونم

قضیه من اینه تو کودکی تو خانواده ای بزرگ شدم که توش دعوا گریه بود از بچگی همش میترسیدم یکی از اعضا بمیره و تنها بشم من بچه اول از پدر و دوم از مادر بودم بچه ای ساده و ساکت

ولی بخاطر مادر و پدرم هیچوقت همبازی خوبی نداشتم دایما میترسوندنم که حرفی نزنم و چیزایی که اخرشم نفهمیدم تو فامیل و نه بیرون دوستی انچنان نداشتم بیشتر وقتا حس تنهایی میکردم مادرم بعد تولد خواهرم دچار افسردگی شد و تنهایی من بیشتر مادرم ساعت ها به سمت جنوب شهر نگاه میکرد به هوایی که اونجا بهشت زهراس و با مادرش درد دل کنه مادرم خیلی درگیر خانوادش و خواهر برادراش بود زیاد توجهی نمیکرد خیلی وقتا تشنه نوازشش بودم ولی خودم نمیخاستم تا خودش دلتنگ مادر و پدرش که مردن نشه در عوض پدرم مادر و پدرش زنده بودم ولی چون مادر ازدواج دومش بود خیلی اختلافا داشتن ضبا دیر میومد اهل گردش نبود در مجموع اکثر وقتا خونه میموندیم و تنها بازی دیدن دوربین و دیدن بهشت زهرا و دیدن گریه های مادرم و اومدن پدرم و شروع دعواها بود با اینکه خواهرم تازه بدنیا اومد و من 5 سال بیشتر نداشتم مادرم مریضیش بیشتر شد و دچار افسردگی پس از زایمان شد با این اتفاقا توجه مادرم کمتر شد خیلیدوران سختی بود فامیل مارو نگاه میداشتن خواهر کوچولو پیش خاله و من پیش مادر بابام

مادر بابام زیاد با ما خوب نبود کلا فامیل با ما خوب نبودن حس تنهایی من بیشتر میشد و همیشه یه غمی تو دلم داشتم و اون تنهایی و ناراحتی بود شاد نمیشدم با التماسام قرار شد من پیش مادرم بمونم و کم کم منو گذاشتن بمونم کمی مادرم بهتر شده بود ولی بخاطر یه دعوایی که با خالم شد مامانم حالش بد شد تو خونه بودیم مامان خواهرمو به من سپرد و از حال رفت مامانم دیگه جواب نمیداد و من ترسان شده بودم خواهر کوچولو نوپایی که تازه یاد گرفته بود چراغ روشن خاموش کنه 

زمستون ترسناکی بود من 6ساله تنها تو اون شب با خواهرم و مادری که جواب نمیداد تا اینکه زنگ ایفن زد و خالمو اومد و با دیدن این صحنه به ترس افتاد و قرار شد ببرنش بیمارستان تو اون شب هیچکس به من توجه نکرد و تازه دعوام کردن تقصیر توهه اونشب نفهمیدم کجای قضیه من مقصرم ولی خیلی گریه کردم و برای تخلیه استرسم سوار پشتی میشدم و بازی میکردم و در نهایت انقدر گریه کردم تا خوابم برد و خواب امام حسینو دیدم اخه اون شب انقدر منو دعوا کردن من با گریه و اسم امام حسین خابیدم و خاب امام حسینو دیدم و چشمامو باز کردم دیدم باز خونه مادربزرگم و منو از خاهرم جدا کردن این اوج اذیتا بود که تو جم فامیلی جلوی عمه و عمو و پسر عمه اووو کل فامیل بودن در کنار اینا و میگفتن مادرتو دعا کن شفا بگیره من فقط گریه میکردم کسی نگران خورد و خوراک من نبود کسی به فکر من نبود و من شب و روزو میگذروندم تا مادرم مرخص شه و تو این مدت مزخرف ترین جمله ای که شنیدم این بود بیا بگرد مامانت توجیبمه و این زمانی بود که مادرمو میخاستم و التماس میکردم منو ببرن ببینمش

روزها گذشت و گل کوچولو بزرگ شد تنها ارزوش این بود دکتر بشه و همه بخاطر دکتر شدنش بهش احترام بزارن به خودش به خانوادش و دل بچه هارو شاد کنه که ماماناشون مریضن و برای نیازمندا رایگان طبابت کنه 

تو اون روزا و شبا که سخت بود درس خوندن و دعوای مامانو با تو شبای امتحان بود میخوند و شاگرد متوسط رو به بالا بود همیشه از خدا کمک میخاستم کمکم کنه راهنماییم کنه تا اینکه به ارزوش رسید توی دوران تحصیل باز مثل بچگی فکر میکرد تنهاس و کسی بهش توجه نمیکنه چون چیزی برای توجه نداره ولی درسشو با تمام قوام میخوندم میخوندم میخوندم تی اینکه شاگرد زرنگ داپنشگاه شدم و تو درسا خوب بودم تو این مابین بود که فهمیدم اکثر دخترا حتی خواهرم دوست پسر داره ولی من ندارم از هر طریقی میخاستم داشته باشم ولی همیشه موفق نمیشدم چون چهرم یجورایی معصوم بود تا اینکه توی کورس که تو بیمارستان میگذروندم مردی متاهل ابراز علاقه کرد نه بعنوان فردی که عاشقمه نه ... بلکه بعنوان مردی که متاهله و دیده من دختری متفاوتم و سنگین و شاگرد زرنگ و اینکه میخاد دوست و راهنمام باشه اویل میترسیدم ولی کم کم با حرفاش اروم میشیشدم و میگفتم خوبه دیگه من که تنهام منکه دوستی به اون صورت ندارم و پدر ومادر پزشک ندارم خوبه یکی میگه بزار من راهنمات باشمو  پیشرفتتو ببینم و کمکت کنم خوب حالا بزارم کمکم کنه راهنمایی کنه امید دلم باشه بارها تو نمازام دعا میکرد راه کج نشه و این همین طوری باشه اوایل خیلی بهم روحیه میداد راهنمایی درسی میکرد و ازم کلی تعریف میکرد میگفت تو خیلی دختر عمیقی هستی تو تو سکوتت پر از حرف و چشات پر معنا خلاصه علاوه بر تعریف از قیافه ام وظاهرم و اخلاق و ادبم راهنمایی میکرد مثلا میگفت فلان روز بیا باهم مریض ببینیم میای کمکم کنی و خیلی از سوالا رو جواب میداد برام کتاب میخرید و تو محیط بیمارستان بهم کتاب میداد و میگفت تموم کردی بگو منم با کلی اشتیاق میخوندم و باهم کلی بحث میکردیم کم کم باهام دردل میکرد و منم بهش اعتماد کردم و مشکلاتمو گفتم که چطور بزرگ شدک اینکه با تولد خواهرم همه منو نادید میدیدن حتی پدرم واینکه همه از سفیدی اون میگفتن و من سبزم و اون میگفت نه تو گندمی هستی و میگفتم همه اونو دوست دارن و بهش توجه میکنن و اون میگفت نه تو نازی بخدا تو خیلی زیباتری و کلی بهم پیام میداد وایبرم پر میشد از پیامای اون

دیگه ازش حس مثبت میگرفتم و از خدا بخاطر اومدن همچین مردی تو زندگیم ممنون بودم تنها ناراحتیم این بود کاش رفت امد خانوادگی داشتیم و اون با همسر و دخترش میومد خونمون و ما باهم رفت امد خانوادگی البته م ن اینو بهش میگفتم و اون همیشه استیکر خنده میزد یا کلا نادید میگرفت

پایان قسمت اول



:: بازدید از این مطلب : 105
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 27 اسفند 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سولماز
کم کم پیام ها شروع شد تعریف ها اینکه تو چقدر فرق داری و متفاوتی و اینکه تو عزیزی و من میخام مرد تو باشم از کنار وایستم و موفقیتتو تماشا کنم ازت خواهش میکنم اجازه بده بعنوان دوست همیشه کنارت باشم و کمکت کنم تو درسات تو زندگی کم کم حس کردم میتونم بهش اعتماد کنم و تو دلم میگفتم این متاهله و خطری نداره قیافه ای هم نداره که عاشقشم بشم بزارم راهنمام بمونه کم کم اون به کاراش ادامه داد من ادم رودربایستی کنی بودم و اون هم از این استفاده میکرد با هدیه ها و رفتاراش معذبم میکرد و حسی میکردم دینی به گردنم هست و باید کنار بیاد کم کم حس دوست داشتن و اینکه پیام نده اذیتم میکرد و اونم از این مورد متوجه شده بود



:: بازدید از این مطلب : 103
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 27 اسفند 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سولماز
کارش شده بود حمایت از من تشویق درس خوندن و اینکه تو میتونی یه موقع هایی هم از این میگفت که تو رو دوست دارم تو باهمهی دخترای دیگه فرق داری تو بی نظیری انقدر ازم تعریف میکرد که واقعا لذت میبردم و این ها ادامه داشت خیلی وقتا ازم تقاضا میکرد عکس بفرستم و من دوست نداشتم و میگفتم نه ناراحت میشد و میگفت توو بمن اعتماد نداری تو منو قبولی نداری و با ناراحت کردنش احساس تنهایی بیشتری میکردم حس میکردم نباید ناراحتش کنم وبعد مدتی و قهر کردنش با حجاب عکس میفرستم و سریع از ترسم تو اینستا همون عکسو میزاشتم این رابطه خیلی طول کسید بخودم اومدم دیدم مااهی گذشته و من انگار یه حامی پیدا کردم که با تشویقاش تو رشتم میدرخشم و راحت جلوی دیگران حرف میزنم و با تشویقاش انگار زندگیم عوض شده بود و لی اون در ازای این کارا از معذب بودن و وابستگیم استفاده میکرد و درخاست میکرد باهم بریم بیرون و یا د.ور بزنیم من علی رغم اینکه دوست نداشتم ولی با حرفاش توجه میشدم اخه اینطوری بود که خانواده من اهل گردش و سفر و رستوران های خاص نبودن اونم میگفت بیا باهم بریم و تو بهت خوش بگذره بازده درسیت بیشتر میشه منم خوشحال میشدم ولی میگفتم نکنه رفتن من باهات باعث شه با خانوادت زن و بچت نری من نمیام اینکار درست نیست و اون میگفت ببین رابطه ما همون طور که میدونی شاگرد استادیه نباید بقول خودت مرزهارو قاتی کرد تو همه جای دنیا دانشجو با استادش بیرون میره راه میره سعی کن خودتو از این تفکرات پوسیده خالی کنی منم کم کم متقاعد میشدم که حق با اونه واقعا رابطه شاگرد استادیه دلیلی نداره ولیس نمیدونم گاهی وقتا یه سری احساساتی رو ابراز میکرد که ته دلم احساس میکردم دروغه و کم کم حس حسادت به همسر و بچش پیدا میکردم حتی دو سه باری گفتم ببین بنظرم کار درستی نیست من نمیخام مانع زندگیت باشم من حتی به خانوادت حسودی میکنم اون میگفت کسی به من توجه نمیکنه نگران نباش من خوب مدیریت میکنم دیگه بخاطر اینکه اینا رو از دست ندم تا دل سرد میشدم یا اتفاق خاصی می افتاد صادقانه میگفتم و اونم طبق معمول خوب منو توجه میکرد تا اینکه یبار بهم گفت میای خونمونو ببینی برای فروش گذاشتم از اونجایی که همیشه خونده بودم ادم نباید خونه بره اتفاقی ممکنه بیفته مخالفت کردم اونم گفت تو میترسی و بعد این همه مت به من اعتماد نداری برای خودم و تو متاسفم که منو با چه افرادی مقایسه میکنی مگه تا الان از من خطایی دیدی و دیدم مرد گنده بغض کرد و ناراحت شد دلم لرزید و گفتم بی انصافیه اینهمه مدت کمکم کرده راهنمایی کرده و حالا شیطنت هم داشته ولی نشده یبار که منو اذیت کنه یا دستی بهم بزنم حالا برم ببینم خونه دومش که میخاد اجاره بده کجاس

ناگفته نمونه ششیطونیش این بود تو دفتر اموزش لپمو کشید یا اینکه تو حین کتار انگشتمو گرفت در حد ثانیه یا انقدر اصرار کرد که بی حجابیمو دید و گفت تو فقط بمن نشون دادی ایرادی نداره جلوی همه که بی حجاب نشدی بقیه کاراش محبت بود راهنمایی دادن اعتماد بنفس فیلم و کتاب هایی مثل چشمهایش و قلعه حیوانات و ... بود

دیگه حس دوست داشتنم بالا بود و دیگه نمیتونستم بهش بگم نمیتونم یا نمیخام تمام زندگیم خلاصه شده بود در مورد استاد و رضایتش و سرم همش تو گوشی بود 

پیان این قسمت پیشنهاد رفتن به خونه دومش 



:: بازدید از این مطلب : 126
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 27 اسفند 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سولماز
با اصراراش بالاخره موافت کردم برم به خودم میگفتم اینهمه بهم محبت کرده اینهمه هوامو داشته تو سختا همرام بوده یا مثلا دعوای خانوادگی بوده و من استرس داشتم همراهی میکرده و بهم ارامش میداده که بتونم ادامه بدم واقعا منصفانه نیست کهه بهش اعتماد نکنم بخاطر همین گفتم بزار بهش نشون بدم که نمک بخورم بشکنم نیستم و اینکه درسته خیلی کارارو معذب بودم مثلا همین که الان باهاش کافی شاپ اومدم ولی باید بهش نشون بدم که من بهش اعتماد دارم با این همه بهشم گفتم برای اثبات اعتماد میام و بدونی من از اون دخترا نیستم ولی چون بهتون اعتماد دارم میام 

جا نمونه که باهام قهر میکرد یا ناراحت میشد که استاد صداش کنم یا بگم شما و خیلی معذبم میکرد منم کلا شخصیتم همین بود و کوتاه میومدم مثلا برای رفتن کافی شاب علت موافقتم این بود که نمرم تو درس عملی 19 شد ولی داد 20 و نمره نظری شدم 18.5 و گفت باید شیرینی بدی منم گفتم چشم و تو فکرم این بود ببرم بیمارستان شیرینی بدم ولی گفت نه میخام فقط به من شیرینی بدی و خوشحال کنی منم گفتم چشم شیرینی مخصوص شما میگیرم میارم گفت نخیر باید کافی شاپ ببری بله 20 شدن هزینه داره گفتم چشم شما و بچه هارو دعوت میکنم و هی ادامه داد نشد اینقدر نباید خسیس باشی یادت باشه 20 شدی در ضمن 20 شدن هزینه داره منم به روی خودم نیوردم ولی اون اصرار کرد و تهدید امیز گفت ببین خانم یه روز کار تو به من میفته اونوقت میبینی من چیکار میکنی و من یادم افتاد اقا ترفیع گرفته و شده معاون

خلاصه اخلاقش این بود بگم انقدر اصرار میکرد که من خودم خجالت میکشیدم و بارها بخاطر اصرار های زیادش موافقت میکردم منم دختری بودم مذهبی 

با این حال سوار ماشینش شدم بریم خونرو نشون بده چه شکلیه و راه افتادیم تو راه داشتم ایت الکرسی میخوندم و گفت چیکار میکنی گفتم دارم ایت الکرسی میخونم گفت برای چی گفتم چون شیطونی نکنید  اونم کلی خندید گفت دختر خوب بمن اعتماد کردی با این حال دلم اروم نبود و یاد اون جمله بودم دوتا نامحرم زیر سقف باشن نفر سوم شیطونه تو یه راه بهم گفت دختر خوب انقدر نترس منکه از کنار خیابون نیومدم من استادتم در ضمن ما با هم دوست هستیم و قرار نیست اتفاقی میفته تو باید این افکارو بزاری کنار اینو بدون که من هیچکاری نمیکنم تا تو نخوای من گفتم منظورتون چیه گفت منظورتون نه منظورت 

و گفت ینی هیچ اتفاقی نمیفته یه شاگرد میخواد خونه استادشو که میخاد اججاره بده و خونه دومشه ببینه

یکم اروم شدیم خونش نزدیک دریاچه چیتگر بود تام صحنه ها سوار شدن اسانسور بالا رفتن صدای اسانسور عین فیلم جلوی چشاموه در خونه رو باز کرد دیدم خونه کوچیک و خالیه و این خونه رو میخواد اجاره بده صدای همسایشون که اهنگ هندی بود روی اعصابم بود و گفت ببین این هندیه همسایمون همش هم اهنگ میزاره یکم تعجب کردم اخه گفته بود ما تاحالا اینجا زندگی نکردیم رفتم و داشتم منظره خونشو نگاه میکردم و توحال خودم بودم و بهش گفتم بریم ممنون دیدم دیدن خونش و قفل کردن در خونه مضطربم کرد و یاد فیلم هایی افتادم که تجاوز میکنن بهش گفتم بریم خواهش میکنم و داشتم تو ذهنم راهای فرارو مرور میکردم و گفتم اگه بخواد بهم دست بزنه یا داد میزنم یا از همین طبقه هفتم خودمو پرت میکنم بهم گفت چرا اینطوری میکنی نترس بابا بزار با هم نسکافه بخوریم میریم انقدر گفت که منم متقاعد شدم ولی تمام وجود از ترس یخ زده و ددم از تو کابینت لیوان اورد بعلاوه کتری برقی گفت ببین بخاطر تو دیروز نگفتم اومدم اینجارو تمیز کردم انارو اماده کردم میدونم در  شان تو نیست ولی بدون که من خیلی برات احترام قایل هستم و امیدوارم بهم اعتماد کنی یکم با این حرفا اروم شدم و داشتم منظره رو میدیدم و از خدا میخاستم سالم منو نجات بده دیگه غلط بکنم باهاش همگام بشم همین که تو حال خودم بودم هات چاکلت به من و نسکافه خودش در حال خوردن بودیم که ناگهانی منو بغل کرد شوکه شده بودم گفت چرا انقدر سرد من یه مدت ایران نبودم انقدر سرد نمیدونستم چیکار کنم خودم دست پاچه شده بودم انگار هیچ جونی نداشتم واقعا انگار بهم چیزی داده بود منگ شم و نتونم بزنمش یا داد بزنم یا از خودم دفاع کنم واقعا نمیدونم و الان متعجبم چرا خشکم زد که اومد و بوسه به لبام زد و ولم نمیکرد حالم از خجالت و ناراحتی بد شده بود صورتش کچل بدنش بی ریخت بودنش بیشتر دیگه جلوی چشام بود تا اینکه چقدر بهش مدیونم و اینکه اولین بوسه چه کسی زد ای وای من چه توقعاتی داشتم دوست داشتم فقط همسر ایندم منو بوس کنه وای من چیکار کنم اگه بزنمش اونوقت فردا تو محیط دانشگاه اذیتم میکنم در ضمن من الان دیگه خودمو پاک نمیدونستم همیشه بخودم ارامش میدادم من همسر پاک نصیبم میشه الان ناپاکم انرژی نداشتم و یخ یخ بودم و واقعا نمیدونستم چیکار کنم از ضعف از حال رفتم ولی اون همچنان بوسه میزد تا اینکه چشام سیاهی رفت ولی هوشیار بودم بخیر گذشت اتفاقی نیفتاد که عفتمو ازم بگیره ولی من دیگه خودمو پاک نمیدونستم و میگفتم من یه اشغال عوضیم همینطوری حالم بد بود که دستم گرفت گفت خوبی تو گفتم خوبم گفت بریم حالا من اصلا حالم خوب نبود دایم تو ذهنم مرور میشد من دیگه کثیف و ناپاکم من همیشه میخاستم همسرم منو بوس الان این اتفاق تمام ارزوهامو بهم ریخت یادمه برای این حل مشکل مشاورم گفت بهش بگو داری ازدواج میکنی دست از سرت برمیداره یاد حرف اون افتادم و بدتر ناراحت شدم دست خودم نبود بغض کرد بود و چشام مثل قبل نبود نگام ناراحت بود گریان بود گفت بیا بریم ناهار و من بی اراده رفتم چون اصسلا نمیدونستم چطور برگردم اصلا مغزم فرمان نمیداد رفتیم هتل المپیک ناهار خوردیم ولی من اصلا حالم خوب نبود و متوجه شده بود ازم خیلی عذر خواهی کرد و گفت من فکر نمیکردم تو انقدر حساس باشی من فکر نمیکردم تو اینطوری باشی اخه اتفاقی نیفتاد من دیدم تو عکس العملی نداشتی ادامه دادم نمیدونستم ناراحت شدی میدونستم که همه حرفاشو دروغ میگه و فهمیده بود من ناراحت شدم و گریه کردم حتی رفتم تو رستوران و دست شویی گریه کردم ولی با تمام وقاحت میگفت من نمیدونستم از طرفی این اتفاقا تو دوستی عادیه بعد ناهار جدا شدم و اورد نزدیک خونمون اصلا نمیدونستم پارو هوا میزارم یا زمین و احساس پوچی گم شدگی دور شدن از خدا ناراحتی داشتم بقدری ناراحت بودم که اومدم خونه مادرم گفت اتفاقی افتاده و من گفتم یکی مرده بود دیم و اومدم جلوی اینه صورتم لبامو که رنگ پریده بود میدیدم خاستم وضو بگیرم ولی گفتم برای خدایی که از دست دادم نماز بخونم الان چیکار کنم بی توجه از سر عادت نماز خوندم و افتادم رو تختم شوکه شوکه که این ادم قول داده بود و ... که نگاه به گوشیم کردم دیدم نزدیک 30 تا پیام داده پیام عذر خواهی و .... انقدر پام داد و عذر خواهی مثل کارای قبلش مثل کشیدن لپم تو دفتر و... که واقعا خجالت زده شدم گفت برو بخواب و خواهش میکنم منو ببخش من فکر میکردم برای تو عاذیه اخه تو این دوستی من یکم احساساتی شدم اخه من ادم رومانتیکیم و دوست داشتنمو نتونستم کنترل کنم انقدر از احساس وتو جه گفت و بعدش خوابیدم از اون به بعد انگار شدم رباتی که از خدا هم دور شده و هیچی نداره هیچی و کلا منگ بود م بعدظهر پاشدم با این فکر نکنه ازم فیلم گرفته باشه نکنه با کسی شرط بندی کرده باشه و نکنه ها داشت دیونم میکرد پاشدم موبایلمو برداشتم که بهش صادقانه بگم اگه این اتفاق افتاده بهم بگه و من تکلیف خودمو بدونم که دیدم باز هم پیام عذر خواهی و یه عالمه استیکرو گریه زده که میترسم تو دیگه بمن اعتماد نکنی و دوستم نداشته باش و دیگه منو رها کتی و دیگه ازمن بدت بیاد ببخشید من بچگی کردم بخدا نمیدونستم چی شد خواهش میکنم مکنو ببخش من چیکار کنم انقدر تو این مایه ها حرف زد که احساس کردم دلم باهاش صاف شده ولی خودمو مقصر میدونستم خودمو که رفتم و گفتم اون مرده و احساساتش بالا گرفته مقصر من بودم تقصیر خودمه و اصلا یادم رفت ازش سوال کنم به خودم گفتم من یه اشغالم و حالا طرد شدم از درگاه خدا من میخاستم همسرم بوسم کنه فقط الان لبام به کسی دیگه الوده شد و همش این فکرا به ذهنم میرسید 

پایان قسمت بدقولی



:: بازدید از این مطلب : 145
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 27 اسفند 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سولماز
دلم دیگه به ادامه راضی نبود ولی علاقه ام هم بود دیگه تنهایی و نگرانی هام پر شده بود دیگه احساس میکردم دیده میشم کسی هست حق بهم بده نگرانم باشه  ازم تعریف کنه یا حتی شادی رو حقم بدونه کمکم کنه ناراحتی هامو پر کنه بهم دلداری بده بگه من خوبم من زرنگم 

حالا هم حس بد تجربه بود و هم نگرانی از دست دادنش و هم اینکه کاراش مغایر افکارم بود تنهایی هام با اون پر میشد انگیزه ادامه دادن درس خوندن همه همه با حضورش رنگ داشت دیگه مثل قبل انگیزه درس خوندن نداشتم مگه اون ازم قول میگرفت که بیست بشم 

بارها ازم معذرت میخاست و بارها باهم در مورد مردها بحث میکردیم و اون میگفت من دیدتو عوض میکنم بهت میگم اقایون همشون بد نیستن دیگه صادقانه خیلی مسایل رو میگفتیم بحث میکردیم حرف میزدیم شب ها و صب ها بهم خوش میگفتیم و موبایل ازم جدا نمیشد 

دوباره پیشنهاد  بیرون داد و گفت میدونم قبول نمیکنی ولی من خیلی دوست دارم خیلی دلتنگتم خودمم جورایی دلتنگ بودم ولی برای کار بدش دلم میلرزید التماس کرد و گفت دیگه کار ناشایستی نمیکنم خواهش میکنم بهم اعتماد کن البته خیلی وقتا تا دیر وقت پیام در مورد حق ادم میگفت و توجیه میکرد خیلی پیام میداد ثانیه بدون خبر از هم نبودیم منم موافقت کردم دقیقا یروز مونده بود به چهارشنبه سوری ولی وان بازم بدقولی کرد و گردنمو زخمی کرد از شدت فشار حالم بد شد با زور به خونه رسیدم و فردای اونروز که چهارشنبه سوری بود بخاطر فشاری که به گردنم اومده بود دچار سرگیجه شدم و حال بدی داشتم خانوادم مونده بودن چی شده از طرفی گند زده شد به چهارشنبه سوری اونم مثل همیشه کلی پیام داد کلی نگرانم بود کلی دارو بهم گفن تند تند پیگیرم بود یادمه فرداش هم قرار بود امتحان بدم و اصلا نتونستم درس بخونم حال بدم باعث شد اصلا فراموش کنم کار بدشو و فقط از خدا میخاستم خوب شم انقدر حال بدی داشتم که اصلا نمیتونستم از جام بلند شم چشامم که باز میکردم پیام چک میکردم بهم گفت من میرم بیرون با دخترم باهام ترقه بزنیم کاش تو هم سالم بودی سال دیگه ولی حتما با هم میریم 

منم با حال بدم بهش گفتم خوش باش ولی ته دلم ناراحت که کاش خانواده منم اینطوری بودن و شادی میکردیم البته ما در حد بالن و اجیل ولی این رفت بیرون دیگه نه نگران امتحانم بودم نه نه کاری که باهام کرده بود فقط به این فکر میکردم کاش میشد منم همراهشون بودم کاش اصلا من جای همسرش بودم

جالبه همسر اونم سرگیجه داشت بخودم میگفتم حتما کاری کرده که با من کرده و هم عذاب وجدان داشتم ولی سعی میکردم نادیده بگیرم و دلمو به توجیهاتش خوش کنم به حرفاش به خوبی هاش و باینکه میگفت من جایگاهارو حفظ میکنم وقتی تو هستی من تازه به خانوادم بیشتر توجه میکنم و توکمکم کردی با خانوادم خوب باشم بخودم میگفتم پس حضورم براش خوبه 

فکرم خالی بود از امتحان فردارو چیکار کنم یا حالم چرا بد شده....

الان که اینو مینویسم یاد اونروزا می افتم گرچه خیلی اشتباها شد خیلی اتفاقا افتاد که کم کم میگم با اینکه ....

با با این همه الان دلتنگم دل تنگشم دل تنگ خودش حرفاش و نگاهش حتی یه خبر ازش بااینکه ....

با این فکر میکنم که ...



:: بازدید از این مطلب : 113
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 27 اسفند 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سولماز
بخاطر فشاری که به شریان کاروتیدم وارد شده بود و فشاری که خودم اوردم بخاطر حبس نفسم باعث شد فشار گوش میانی ام بالا بره و دچار حمله منیر بشم چون مبتلا به سندرم منیر هستم

ادامه داستان با این حال فرداش به سختی به دانشگاه رفتم و امتحانو دادم با کلی دارو بتاهیستین و ضد تهوح 

تو این مدت میگفت بیام برسونمت بیام مراقبت باشم گفتم نه پدرم هست با این حال یه حس خوبی داشتم که نگرانمه و حتی حاضره منو جلو بچه ها برسونه ولی بچه ها میشناسنش که دیگه به مرحله ای رسیده بودم که برام هیچی مهم نبود وبیشتر دوست داشتم به خودم امیدواری بدم بعد امتحان خودمو به خونه رسوندم و دیگه تعطیلی شروع شد و از طرفی خوشحال که با فراق بال میتونم باهاش چت کنم ولی اون همش ناراحت بود که نمیتونه منو ببینه ولی من از این موضوع خوشحال بودم چون میدونستم باهاش چت یا پیام میدم ولی دیگه اتفاقی نمیفته یادمم بود عیدی هامو جم کردم براش هدیه باید بگیرم اخه  فروردین تولدشه و به خودم گفتم که چون میگه کسی براش تولدی نمیگره و اونطوری نیست که کیک و شمع باشه به خودم گفتم هر طور شده براش کیک و شمع میگیرم با پول عیدی براش میترکونم ذوق این چیزا مستم کرده بود و ناراحتی اگه به دلم می اومد سریع میگفتم ببین گفت بهم نگران و عذاب وجدان نداشته باشم چون حضور من باعث شده محبتش به خانواده بیشتر بشه وشادتر بشه پس من دارم یه کمکی میکنم چون گفته بود رفتن من باعث میشه که با خانوادش بد بشه و تمام افکارش بهم بریزه



:: بازدید از این مطلب : 97
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 27 اسفند 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سولماز
زندگی جدید من خلاصه شده بود خوندن پیام و توجیهات و خوشحالی کسی هست حرفامو گوش بده ولی همش ته دلم ناراحت بودم حس میکردم نگاه خدارو و همه اونچه تو دینی خونده بودم گاهی صادقانه میگفتم من تو دینم اینو خوندم و اونم با هزار حرف و توجیه منو اروم میکرد ولی صادقانه بگم هیچوقت اروم نمیشدم کامل خودمو به خاب زده بودم و برای تولدش اماده میکردم ذوق جم کردن عیدی و گرفتن تولد که کسی براش نمیگیره انگار یادم رفته بود اولش اومده بودم و بخودم میگفتم شاید هدایتش کنم شاید نماز خون بشه و ... ولی حالا جا عوض شده بود من داشتم عوض میشدم و حرفاش که عاشورا قدیمیه و قران مال اون زمانه و براساس حرف خودم که گفتم نسبت به زمان قران گفته باید احکام باشه حرف میزد از نیاز از تینکه خدا اگه بد میدونست نمیزاشت حق ادمه و ... با خودم هرچی کلنجار میرفتپ ولی کاراشک حروم میدونستم ولی دل کندن ازش سخت بود دنبال فرار و توجیه که تصمیم گرفتم یه کلاه شرعی پیدا کنم ولی فعلا خیالم راحت بود بخاطر تعطیلات عید اتفاقی نمی افته و فقط پیام

خیلی وقتا پیام تا دیر وقت میزد تند تند حتی گوشیمم مجبور میشدم دست شویی ببرم دیگه زندگیم شده بود گوشیم و اون

نمازمم تند تند میخوندم تا سریع به حرفاش برسم ولی هیچوقت واسه نمازم حرفی نمیزد یا قبول باشه نمیگفت انگار از این کار خوشش نمی اومد

از یه طرف اون از نظر من اسناد برجسته و جراح بود و برام مهم بود حرفاش از طرفی تقابل داشت با همه فکرای من

من با کسی که سگ داشت با احتیاط برخورد میکردم حتی دست نمیدادم چون سگ نجس میدونستم یا باید برم دستمو بشورم و حالا سگ خریو بود سگی 2 ماهه که اسمشو میشگا گذاشت کمی بی محلی میکرد کلی عکس میفرست و میگفت خانمم راضی نیست ولی از موقعی که خریدیم همش دور برپون لیس میزنه بازی میکنه

من که رو این چیزا حساس بودم برام مهم دیگه نبود کسی که باهاش همکلامم سگی رو از مادرش جدا کرده و  الان همش همبازی با سگه

قبلا به این اعتقاد بودم کسی که خرج سگ میکنه ایکاش بجای حیوان بره یه کودک بی سرپرست رو شاد کنه بجای لباس سگ برای بچه عریانی لباس بخره ولی الااااان من 

حتی حسودیم به سگش میشد که کاش من جای میشگا بودم خیلی وقتا از خونه و بازی با سگش یا مکالمه خونه میفرستاد که دور همی با سگشونن البته تو فیلم توجهی به حرفای خانومش نمیکرد منم با دیدن این فیلم همش میگفتم چرا من الان اینطور باید باشم درسته با همسرشه و توجه نمیکمه ولی حق منم این نیست اصلا من اینو نمیخام پیامم که کم میشد ازم میپرسید چرا ناراحتم و علتشو میگفتم میگفت تو جای خودتو داری بخدا بجون دخترم تو زندگی منو به هم نمیریزی تو باعث شور و هیجان در زندگیم شدی تو باعث شدی من با اینا خوب باشم منم قول میدم همیشه همرات باشم حتی اگه تو نخوای من از دور وایمیستم و خوشبختی تورو میبینم 

اگه اونم کم توجه میشد اونم از تعداد پیامش کلی معذرت میخاست و کلی اسمون ریسمون و قلب و بوس و عکس از خودش میفرستاد

اینطور طی میشد روزام تا روز تولدش که....

 



:: بازدید از این مطلب : 93
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 27 اسفند 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سولماز

 

رمان تقدیر شوم

دانلود رمان تقدیر شوم

دانلود رمان زیبا تقدیر شوم از مریم جعفری

دانلود رمان جدید تقدیر شوم از مریم جعفری

دانلود رمان عاشقانه تقدیر شوم اندروید، جاوا، تبلت، پی دی اف، آیفون

مختصری از رمان:

دختر یک میلیونر به نام پروانه عاشق یه بازیگر به نام رامین میشه و جایی نیست که برای دنبال کردن بازی او دنبالش نرفته باشه، حتی خارج از کشور ..

از اونبر هم مهران دوست خوب و صمیمی رامین سعی بر این داره که پروانه رو منصرف کنه غیر مستقیم ..!
اما بالاخره با تمام جزیئات و مشکلات با هم ازدواج میکنن رامین و پروانه و یک ماه بعد از ازدواج در شبی که ...

ادامه مطلب و فصل اول



:: برچسب‌ها: رمان تقدیر شوم , رمان تقدیر شوم از مریم جعفری , رمان تقدير شوم , رمان تقدير شوم مريم جعفري , دانلود رمان تقدیر شوم , خلاصه رمان تقدیر شوم , دانلود رمان تقدير شوم , دانلود رمان تقدیر شوم برای موبایل , دانلود+رمان+تقدیر+شوم+باحال+دانلود , دانلود رمان تقدیر شوم مریم جعفری , رمان ایرانی تقدیر شوم ,نودهشتیا , نودهشتیا کتابهای کامل شده , نودهشتیا دانلود رمان , نودهشتیا صفحه ی اصلی , نودهشتیا تایپ کتاب , نودهشتیا رمان خالکوبی , نودهشتیا رمان گناهکار , نودهشتیا رمان حکم دل , نودهشتیا رمان پرتو , نودهشتیا رمان جدال پر تمنا , نودهشتیا انجمن , نودهشتیا اصلی , نودهشتیا اسطوره , نودهشتیا اندروید , نودهشتیا استایل , نودهشتیا افسونگر , نودهشتیا ازدواج اجباری , نودهشتیا اگه بدونی , نودهشتیا از نگاهم بخوان , نودهشتیا اگه نباشی , نودهشتیا آواز چکاوک , آپلود نودهشتیا , آپ نودهشتیا , آوازچکاوک نودهشتیا , نودهشتیا رمان آسمان مشکی , سقوط آزاد نودهشتیا , درخواست آهنگ نودهشتیا , رمان آبرنگ نودهشتیا , سرو آزاد نودهشتیا , آپامه نودهشتیا , نودهشتیا بهترین رمان , نودهشتیا برای اندروید , نودهشتیا بدون سانسور , نودهشتیا ببار بارون , نودهشتیا بایگانی , نودهشتیا برای موبایل , نودهشتیا برای کامپیوتر , نودهشتیا بافتنی , نودهشتیا بگذار امین دعایت باشم , نودهشتیا+بهار زندگی , نودهشتیا پلیسی , نودهشتیا پرنیان , نودهشتیا پرتو , نودهشتیا پارلا , نودهشتیا پانتی بنتی , نودهشتیا پی دی اف , نودهشتیا پاییز بی مهر , پگاه نودهشتیا , پوکر نودهشتیا , پرتو نودهشتيا , نودهشتیا تالار گفتمان , نودهشتيا تالار گفتمان , نودهشتیا توسکا , نودهشتیا ترول , نودهشتیا تلخ نویس , نودهشتیا تقاص , نودهشتیا تای , نودهشتیا رمان تقاص , کتابخانه نودهشتیا + تایپ کتاب , نودهشتیا ثبت نام , سایت نودهشتیا ثبت نام , نودهشتیا جدید , نودهشتیا جدال پر تمنا , نودهشتیا جاوا , نودهشتیا جک , نودهشتیا جوک , نودهشتیا جاده های پاییزی , نودهشتیا رمان جشن عروسی , نودهشتیا رمان جدال پرتمنا , نودهشتیا برای جاوا , رمانهای جدید نودهشتیا , نودهشتیا چت , نودهشتیا چه شد , نودهشتیا چی شده؟ , نودهشتیا چی شد , چهار دیواری نودهشتیا , رمان چشمک نودهشتیا , رمان چراغونی نودهشتیا , رمان چراغوني نودهشتيا , چرا نودهشتیا باز نمیشه؟ , نودهشتیا حکم دل , شکست حباب نودهشتیا , نودهشتیا در حال تایپ , نودهشتیا+در حسرت اغوش تو , راه حل نودهشتیا , عاشق حقیقی نودهشتیا , فال حافظ نودهشتیا , رمان حسرت نودهشتیا , رمان حس نودهشتیا , نودهشتیا خالکوبی , نودهشتیا خاطره نویسی , نودهشتیا خوشگلی دردسر داره , نودهشتیا خورشید , خوابگاه نودهشتیا , خلاقیت نودهشتیا , خالكوبي نودهشتيا , خاطرخواه نودهشتیا , نودهشتیا به خودت باختمت , نودهشتيا دانلود كتاب , نودهشتیا دانلود رمان pdf , نودهشتیا دانلود رمان برای کامپیوتر , نودهشتیا دانلود رمان قرار نبود , نودهشتیا دانلود رمان موبایل , نودهشتیا دردم , نودهشتیا دانلود رمان برای اندروید , نودهشتیا دستبند , نودهشتیا دانلود رمان طلایه , نودهشتیا رمان , نودهشتیا رمان های کامل شده , نودهشتیا رمان خارجی , نودهشتیا رمان اسطوره , نودهشتیا رمان طنز , نودهشتیا رمان شرط بندی , نودهشتیا رمان پلیسی , نودهشتیا رمان جدید , نودهشتیا زندگی واقعی baharan21 , نودهشتیا زبان سوئدی , زیتون نودهشتیا , نودهشتیا سوتی زیاد میدی , رمان زیتون نودهشتیا , یخ زده نودهشتیا , نودهشتیا رمان بهار زندگی , مهسا زهیری نودهشتیا , خزان زیبا نودهشتیا , نودهشتیا سایت , نودهشتیا سیگار شکلاتی , نودهشتیا سایه امید , نودهشتیا سقوط ازاد , سايت نودهشتيا , سایت نودهشتیا صفحه اصلی , سايت نودهشتیا , سایت نودهشتیا برای موبایل , سیگارشکلاتی نودهشتیا , نودهشتیا شرط بندی , نودهشتیا شایسته بانو , شرط بندی نودهشتیا , شايد نودهشتيا , شاهتوت نودهشتیا , شاید نودهشتیا , نودهشتیا *** شد , نودهشتیا بن شدگان , نودهشتیا صفحه اصلي , نودهشتیا صفحه , نودهشتيا صفحه ي اصلي , نودهشتیا صندلی داغ , نودهشتیا صدای پای آشنا , رمان نودهشتیا صفحه اصلی , کیلومتر صفر نودهشتیا , ازدواج صوری نودهشتیا , كيلومتر صفر نودهشتيا , نودهشتیا ضربان , رمان ضربان نودهشتیا , نودهشتیا رمان ضربان قلب من , طنز نودهشتیا , نودهشتیا رمان طلایه , مطالب طنز نودهشتیا , جملات طنز نودهشتیا , رمان طنز نودهشتیا , نودهشتیا عضویت , نودهشتیا عکس , نودهشتیا عشق به توان 6 , نودهشتیا عاشقان رمان , نودهشتیا عروس هفت میلیونی , نودهشتیا عاشق بودیم , عصیان نودهشتیا , نودهشتیا رمان عاشقانه , آپلود عکس نودهشتیا , رمان غزال نودهشتیا , غزال نودهشتیا , رمان غمگین نودهشتیا , رمان غیرمعمولی نودهشتیا , نودهشتیا فروم , نودهشتیا فحه اصلی , نودهشتیا فرشته نجات , نودهشتیا فارسی , فرستاده نودهشتیا , فاروم نودهشتیا , نودهشتیا رمان فرستاده , درخواست فیلم نودهشتیا , سایت فروم نودهشتیا , نودهشتیا قرار نبود , قرارنبود نودهشتیا , قایمکی نودهشتیا , نودهشتیا رمان قرار نبود , نودهشتیا بی قرارم کن , نودهشتیا با من قدم بزن , بانوي قصه+نودهشتيا , قوانین نودهشتیا , رمان قرارداد نودهشتیا , رمان قرارنبود نودهشتیا , نودهشتیا کتاب کامل شده , نودهشتیا کتاب , نودهشتیا کتاب موبایل , نودهشتیا کامل شده , نودهشتیا کامل , نودهشتیا کیش و مات , کاربر نودهشتیا , کاربران نودهشتیا , کتابهای نودهشتیا , نودهشتیا گناهکار , نودهشتیا گرگینه , گروگانگیر نودهشتیا , گتابخانه نودهشتیا , نودهشتیا می گل 2 , نودهشتیا می گل , نودهشتيا رمان گناهكار , نودهشتیا لاو , لیست نودهشتیا , نودهشتیا رمان لالایی بیداری , نودهشتیا مدل لباس , رمان لجبازی نودهشتیا , لوگوی نودهشتیا , لباس نودهشتیا , نودهشتیا مومیایی , نودهشتیا موزیک , نودهشتیا مخصوص موبایل , نودهشتیا موبایل , نودهشتیا مد و پوشاک , نودهشتیا معشوقه شیطان , نودهشتیا ملکه عشق , نودهشتیا نسخه پرنیان , نودهشتیا نامزد من , نیلا نودهشتیا , رمان نیما نودهشتیا , رمان ناتاشا نودهشتیا , نودهشتیا ورود , نودهشتیا وحشی اما دلبر , نودهشتیا+وسوسه , نودهشتیا ویرانگر , نودهشتیا ورود عشق ممنوع , نودهشتیا ویرایش , وبلاگ نودهشتیا , والپیپر نودهشتیا , نودهشتیا هما پور اصفهانی , نودهشتیا همسایه من , نودهشتیا هدف برتر , نودهشتیا هما , نودهشتیا هوس و گرما , نودهشتیا هیچ کسان 1 , نودهشتیا همه ی هستی من , نودهشتیا کتاب های کامل شده , نودهشتیا رمان همسایه من , نودهشتیا رمان همخونه , کتابخانه ی نودهشتیا , قلب یخی نودهشتیا , یوسف نودهشتیا , رمان یاسمین نودهشتیا , رمان یسنا نودهشتیا , رمان یاس نودهشتیا , سا یت نودهشتیا , خلاصه ی نودهشتیا , ,
:: بازدید از این مطلب : 2892
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 27 اسفند 1394 | نظرات ()

x
با سلام آدرس چت روم عوض شده است برای ورود اینجا کلیک کنید !

اول چت

با تشکر مدیریت چت روم