محل درج تبلیغات متنی فالو

اول چت ماهور چت | اول چت شیراز چت | اول چت اول چت | چت روم چت روم | اول چت چت روم | اول چت ویناز چت | اول چت گلشن چت | اول چت کاکو چت | اول چت نارنج چت | اول چت مهسان چت | اول چت محبوب چت | اول چت ماه چت | اول چت چت روم | اول چت پارسی چت | اول چت چت روم | اول چت چت روم | اول چت چت روم | اول چت چت روم | اول چت دخی چت | اول چت چت روم | اول چت چت روم | اول چت لوکس چت | اول چت دریا چت | اول چت چت روم | اول چت چت روم | اول چت چت روم | اول چت چت روم | اول چت میو چت | اول چت فاز چت | اول چت سوسن چت | اول چت پیام چت | اول چت سوا چت | اول چت دیجی چت | اول چت عقل چت | اول چت اوابلاگ چت | اول چت اوا بلاگ | اول چت یواشکی چت | اول چت فشن چت | اول چت جلوه چت | اول چت گلین چت | اول چت عامو چت | اول چت ویراژ چت | اول چت یخ گل چت | اول چت وراج چت | اول چت نیکو چت | اول چت مافی چت | اول چت خاموش چت هکس موزیک | اول چت ققنوس چت | اول چت چت روم | اول چت بک لینک چت روم مایا چت | اول چت تب چت | اول چت لاین چت | اول چت افلوس چت | اول چت نکس وان چت | اول چت مکس چت | اول چت عسل چت | اول چت لوکس چت | اول چت چت روم | اول چت پاپیون چت | اول چت چت روم | اول چت صدف چت | اول چت گپ شیراز | اول چت چت روم | اول چت شلوغ چت | اول چت چت روم | اول چت بلور چت | اول چت الیسا چت | اول چت نیایش چت | اول چت شلوغ چت شلوغ چت | اول چت مهسا چت | اول چت میس چت | اول چت مکس چت | اول چت لوسی چت | اول چت شیراز چت اسنپ چت | اول چت چت روم | اول چت کوین چت | اول چت تالاب چت | اول چت شیپور چت | اول چت برا تو | اول چت لطیفه چت | اول چت شگفت چت | اول چت نامینو چت | اول چت کودک چت | اول چت کیوسک چت | اول چت پارسی جو چت وردپرس چت گلکسی نوگل چت نوگل اسکریپت چت میهن چت سایفون چت لنز چت تجارت چت ژابیز چت اس و پاس چت مهسان چت شلوغ چت خاطره چت شلوغ چت الکسیس چت چت روم | اول چت دهکده چت شما چت چت روم | اول چت رمان چت روم | اول چت چت روم چت چتروم چت روم فارسی چت فارسی شلوغ چت
نوشته شده توسط : سولماز

 

رمان پریا برای سادگیت رمان98

دانلود رمان پریا برای سادگیت سایت نودهشتیا

 danlod roman jadid irani

Fairies novels for Sadgyt

رمان ایرانی پریا برای سادگیت  از ندا بشر دوست

دانلود رمان جدید پریا برای سادگیت برای موبایل و کامپیوتر از سایت رمان98

دانلود رمان عاشقانه پریا برای سادگیت اندروید، جاوا، تبلت، پی دی اف، آیفون 

دانلود بهترین رمان های سال 95  

دانلود کتاب رمان پریا برای سادگیت برای موبایل و کامپیوتر

ویرایش شده

بخشی از رمان:

داستان آغاز میشود و اکنون که شش ماه از رفتن امیر بعد از چهار سال و نیم زندگی">قصه ی زندگی دختری با شخصیتی خجالتی و وابسته وآغاز دیدار و آشنایی او با امیر پسری مقتدر و محکم و خودساخته که با ازدواج آنها بخاطر عشق به سادگی های او داستان آغاز میشود و اکنون که شش ماه از رفتن امیر بعد از چهار سال و نیم زندگیمشترک روایت مرور خاطرات لحظه به لحظه افکار و اشتباهات پی در پی او در زندگی با وجود عشق شدید این دو و درک و تفاهم متقابل نسبت به هم که چگونه به نفرت و سوتفاهم از یکدیگر انجامید .. در این بین زندگی پریا با زندگی پیرمرد همسایه و آشنایی با خاطرات بسیار تلخ او عوض میشود و به جنبه دیگری از زندگی پی میبرد ..

 رمان پریا برای سادگیت , رمان پریا برای سادگیت قسمت اول , دانلود رمان پریا برای سادگیت , دانلود رمان پریا برای سادگیت pdf , دانلود رمان پریا برای سادگیت مخصوص موبایل , دانلود رمان پریا برای سادگیت برای موبایل , خواندن رمان پریا برای سادگیت , نقد رمان پریا برای سادگیت , متن کامل رمان پریا برای سادگیت , دانلود رایگان رمان پریا برای سادگیت , دانلود رمان پریا برای سادگیت برای اندروید , رمان پريا براي سادگيت , رمان پريا بخاطر سادگيت , رمان پریا به خاطر سادگیت , خلاصه رمان پریا برای سادگیت , 

, دانلود رمان پریا برای سادگیت , دانلود رمان پریا برای سادگیت مخصوص موبایل , دانلود کتاب پریا برای سادگیت , دانلود رمان پریا برای سادگیت برای موبایل , دانلود رمان پريا براي سادگيت , دانلود رمان پریا برای سادگیت برای اندروید , دانلود رایگان رمان پریا برای سادگیت , دانلود رمان پریا برای سادگیت pdf , دانلود رمان پریا به سادگیت , دانلود رمان پریا به خاطر سادگیت , دانلود کتاب پریا به خاطر سادگیت , 

 



:: برچسب‌ها: رمان پریا برای سادگیت , رمان پریا برای سادگیت قسمت اول , دانلود رمان پریا برای سادگیت , دانلود رمان پریا برای سادگیت pdf , دانلود رمان پریا برای سادگیت مخصوص موبایل , دانلود رمان پریا برای سادگیت برای موبایل , خواندن رمان پریا برای سادگیت , نقد رمان پریا برای سادگیت , متن کامل رمان پریا برای سادگیت , دانلود رایگان رمان پریا برای سادگیت , دانلود رمان پریا برای سادگیت برای اندروید , رمان پريا براي سادگيت , رمان پريا بخاطر سادگيت , رمان پریا به خاطر سادگیت , خلاصه رمان پریا برای سادگیت , , دانلود رمان پریا برای سادگیت , دانلود رمان پریا برای سادگیت مخصوص موبایل , دانلود کتاب پریا برای سادگیت , دانلود رمان پریا برای سادگیت برای موبایل , دانلود رمان پريا براي سادگيت , دانلود رمان پریا برای سادگیت برای اندروید , دانلود رایگان رمان پریا برای سادگیت , دانلود رمان پریا برای سادگیت pdf , دانلود رمان پریا به سادگیت , دانلود رمان پریا به خاطر سادگیت , دانلود کتاب پریا به خاطر سادگیت , ,
:: بازدید از این مطلب : 2305
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 20 فروردين 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سولماز
سید و هوادار نزدیک به عید.خوشحالم که حالت خوبه سیدم .

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 93
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 3 فروردين 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سولماز
 به یاد خاطرات خوب و یه اتفاق خوب دیگه که لایک سیدهوقتی لایک می کنه یعنی خوشحاله،یعنی منم خوشحالم.

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 107
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 3 فروردين 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سولماز
هیروی عشق دم عیدی تو آرایشگاه خوشحالم که خوشحالی،انشاالله همیشه لبت خندون باشه،عشق من.

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 99
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 3 فروردين 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سولماز
سال نو مبارک.

 

انشاالله سال 1395 برای همه ی شما عزیزان سالی خوب و پر ا زشادی باشه.عید رو به همه ی شما عزیزان و همه ی والیبالیست های عزیز و به خصوص سید تبریک میگم.مطمئن باشین  سال 95 بهترین ساله .آرزو میکنم در سال 1395 به آرزوی 52 ساله خودمون برسیم و اون اینه که والیبال ایران به المپیک صعود کنه. به امید یه افتخار آفرینی دیگه از والیبالیست های عزیزمون.

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 113
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 3 فروردين 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سولماز
داش سعید به عنوان بهترین ورزشکار مرد سال ایران دربرنامه ی سه ستاره.افتخار مایی داداش.

 

 

 

 

 

 

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 111
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 3 فروردين 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سولماز
فدای خنده هاتون بشم من .

 



:: بازدید از این مطلب : 107
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 3 فروردين 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سولماز
سید و آقای دماغ دوستدار بچه های محک.

 



:: بازدید از این مطلب : 87
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 3 فروردين 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سولماز
واقعا کجایی نیوتن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 



:: بازدید از این مطلب : 83
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 3 فروردين 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سولماز
من که دلم  سالهاست از دلتنگی بارونی شده.

 



:: بازدید از این مطلب : 95
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 3 فروردين 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سولماز
 

دوستان از آهنگ راضی هستین؟؟؟؟؟  باحاله آهنگش .

 

جواب یادتون نره.



:: بازدید از این مطلب : 92
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 3 فروردين 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سولماز

رمان هوس و گرما , رمان هوس و گرما برای موبایل , رمان هوس و گرما نودهشتیا , رمان هوس و گرما pdf , رمان هوس و گرما کامل , رمان هوس و گرما جاوا , رمان هوس و گرما پی دی اف , رمان هوس و گرما از نودهشتیا , رمان هوس و گرما2 , رمان هوس و گرما قسمت اول , رمان هوس و گرما اندروید , رمان هوس و گرما ادامه مطلب , دانلود رمان هوس وگرما از مهلا علی راد , دانلود رمان هوس و گرما برای اندروید , دانلود رمان هوس و گرما پی دی اف , خواندن انلاین رمان هوس و گرما , دانلود رمان ایرانی هوس و گرما , خواندن آنلاین رمان هوس و گرما , عکس آرتا در رمان هوس و گرما , رمان هوس و گرما قسمت آخر , دانلود رمان هوس و گرما برای آندروید , رمان آنلاین هوس و گرما , رمان هوس و گرما بدون سانسور , رمان هوس و گرما برای کامپیوتر , رمان هوس و گرما برای اندروید , دانلود رمان هوس و گرما برای موبایل , دانلود رمان هوس و گرما برای کامپیوتر , دانلود رمان هوس و گرما برای موبایل جاوا , دانلود رمان هوس و گرما برای pdf , دانلود رمان هوس و گرما با لینک مستقیم , پاتوق مهلا رمان هوس و گرما , دانلود رمان هوس و گرما پرنیان , رمان هوس و گرما قسمت پنجم , رمان هوس وگرما پاتوق مهلا , دانلود رمان هوس و گرما نسخه پرنیان , دانلود رمان هوس و گرما با فرمت پی دی اف , پست های رمان هوس و گرما , پست هشتم رمان هوس و گرما , دانلود رمان هوس و گرما برای تبلت , تایپ رمان هوس و گرما , تصاویر شخصیت های رمان هوس و گرما , رمان هوس و گرما جار , دانلود رمان هوس و گرما جاوا , دانلود رمان هوس و گرما جار , دانلود رمان هوس و گرما برای جاوا , دانلود رمان هوس و گرما با فرمت جاوا , دانلود رمان هوس و گرما با فرمت جار , دانلود رمان هوس و گرما برای موبایل جار , دانلود رمان هوس و گرما برای موبایل با فرمت جاوا , رمان هوس و گرما قسمت چهارم , خواندن رمان هوس و گرما , خلاصه رمان هوس و گرما , رمان خوانها هوس و گرما , رمان خانه هوس و گرما , خلاصه ی رمان هوس و گرما , خواندن رمان کامل هوس و گرما , رمان هوس و گرما دانلود , رمان هوس و گرما در نودوهشتیا , رمان هوس و گرما در 98ia , رمان هوس و گرما در نودهشتیا , رمان هوس و گرما دنیای رمان , دانلود رمان هوس و گرما pdf , دانلود رایگان رمان هوس و گرما , رمان دو راهی هوس و گرما , رمانی ها رمان هوس و گرما , رمان هوس و گرما قسمت سوم , سایت رمان هوس و گرما , شخصیت های رمان هوس و گرما , عکس شخصیتهای رمان هوس و گرما , شخصیت رمان هوس و گرما , عکس شخصیت رمان هوس و گرما , دانلود رمان هوس و گرما به صورت pdf , عکس رمان هوس و گرما , عکس های رمان هوس و گرما , دانلود رمان عاشقانه هوس و گرما , رمان عاشقانه هوس و گرما , عکس وستا در رمان هوس و گرما , عکس ارتا و وستا در رمان هوس و گرما , دانلود رمان هوس و گرما با فرمت pdf , دانلود رمان هوس و گرما با فرمتapk , رمان هوس و گرما قسمت 5 , رمان هوس و گرما قسمت هفتم , رمان هوس و گرما قسمت دوم , رمان هوس و گرما قسمت 1 , رمان هوس و گرما قسمت 21 , دانلود کامل رمان هوس و گرما , دانلود کتاب رمان هوس و گرما , کتاب رمان هوس و گرما , متن کامل رمان هوس و گرما , دانلود رمان هوس و گرما برای گوشی , رمان هوس و گرما مخصوص موبایل , رمان هوس و گرما موبایل , دانلود رمان هوس و گرما مخصوص موبایل , دانلود رمان هوس و گرما موبایل , متن رمان هوس و گرما , دانلود رمان موبایل هوس و گرما , رمان هوس و گرما نگاه دانلود , نویسنده رمان هوس و گرما , دانلود رمان هوس و گرما از نگاه دانلود , عکس شخصیت های رمان هوس و گرما , رمانی ها هوس و گرما , رمان هوس یا گرما 



:: برچسب‌ها: رمان هوس و گرما , رمان هوس و گرما برای موبایل , رمان هوس و گرما نودهشتیا , رمان هوس و گرما pdf , رمان هوس و گرما کامل , رمان هوس و گرما جاوا , رمان هوس و گرما پی دی اف , رمان هوس و گرما از نودهشتیا , رمان هوس و گرما2 , رمان هوس و گرما قسمت اول , رمان هوس و گرما اندروید , رمان هوس و گرما ادامه مطلب , دانلود رمان هوس وگرما از مهلا علی راد , دانلود رمان هوس و گرما برای اندروید , دانلود رمان هوس و گرما پی دی اف , خواندن انلاین رمان هوس و گرما , دانلود رمان ایرانی هوس و گرما , خواندن آنلاین رمان هوس و گرما , عکس آرتا در رمان هوس و گرما , رمان هوس و گرما قسمت آخر , دانلود رمان هوس و گرما برای آندروید , رمان آنلاین هوس و گرما , رمان هوس و گرما بدون سانسور , رمان هوس و گرما برای کامپیوتر , رمان هوس و گرما برای اندروید , دانلود رمان هوس و گرما برای موبایل , دانلود رمان هوس و گرما برای کامپیوتر , دانلود رمان هوس و گرما برای موبایل جاوا , دانلود رمان هوس و گرما برای pdf , دانلود رمان هوس و گرما با لینک مستقیم , پاتوق مهلا رمان هوس و گرما , دانلود رمان هوس و گرما پرنیان , رمان هوس و گرما قسمت پنجم , رمان هوس وگرما پاتوق مهلا , دانلود رمان هوس و گرما نسخه پرنیان , دانلود رمان هوس و گرما با فرمت پی دی اف , پست های رمان هوس و گرما , پست هشتم رمان هوس و گرما , دانلود رمان هوس و گرما برای تبلت , تایپ رمان هوس و گرما , تصاویر شخصیت های رمان هوس و گرما , رمان هوس و گرما جار , دانلود رمان هوس و گرما جاوا , دانلود رمان هوس و گرما جار , دانلود رمان هوس و گرما برای جاوا , دانلود رمان هوس و گرما با فرمت جاوا , دانلود رمان هوس و گرما با فرمت جار , دانلود رمان هوس و گرما برای موبایل جار , دانلود رمان هوس و گرما برای موبایل با فرمت جاوا , رمان هوس و گرما قسمت چهارم , خواندن رمان هوس و گرما , خلاصه رمان هوس و گرما , رمان خوانها هوس و گرما , رمان خانه هوس و گرما , خلاصه ی رمان هوس و گرما , خواندن رمان کامل هوس و گرما , رمان هوس و گرما دانلود , رمان هوس و گرما در نودوهشتیا , رمان هوس و گرما در 98ia , رمان هوس و گرما در نودهشتیا , رمان هوس و گرما دنیای رمان , دانلود رمان هوس و گرما pdf , دانلود رایگان رمان هوس و گرما , رمان دو راهی هوس و گرما , رمانی ها رمان هوس و گرما , رمان هوس و گرما قسمت سوم , سایت رمان هوس و گرما , شخصیت های رمان هوس و گرما , عکس شخصیتهای رمان هوس و گرما , شخصیت رمان هوس و گرما , عکس شخصیت رمان هوس و گرما , دانلود رمان هوس و گرما به صورت pdf , عکس رمان هوس و گرما , عکس های رمان هوس و گرما , دانلود رمان عاشقانه هوس و گرما , رمان عاشقانه هوس و گرما , عکس وستا در رمان هوس و گرما , عکس ارتا و وستا در رمان هوس و گرما , دانلود رمان هوس و گرما با فرمت pdf , دانلود رمان هوس و گرما با فرمتapk , رمان هوس و گرما قسمت 5 , رمان هوس و گرما قسمت هفتم , رمان هوس و گرما قسمت دوم , رمان هوس و گرما قسمت 1 , رمان هوس و گرما قسمت 21 , دانلود کامل رمان هوس و گرما , دانلود کتاب رمان هوس و گرما , کتاب رمان هوس و گرما , متن کامل رمان هوس و گرما , دانلود رمان هوس و گرما برای گوشی , رمان هوس و گرما مخصوص موبایل , رمان هوس و گرما موبایل , دانلود رمان هوس و گرما مخصوص موبایل , دانلود رمان هوس و گرما موبایل , متن رمان هوس و گرما , دانلود رمان موبایل هوس و گرما , رمان هوس و گرما نگاه دانلود , نویسنده رمان هوس و گرما , دانلود رمان هوس و گرما از نگاه دانلود , عکس شخصیت های رمان هوس و گرما , رمانی ها هوس و گرما , رمان هوس یا گرما ,
:: بازدید از این مطلب : 3794
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : دو شنبه 2 فروردين 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سولماز
میگن در مورد انتخابات بنویسی تخته اش میکنن

حالا بگم بگم...

نه جون مادرت استاد تخته اش نکن قدیمیه این وبلاگ زیر خاکیه



:: بازدید از این مطلب : 87
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 2 فروردين 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سولماز
دارم فکر می کنم اینجا چه جای خوبی بود لعنت به فیس بوک دوستامون و گم کردیم لعنت به فیس بوک یادش بخیر دیوانه یادش بخیر ساقی یادش بخیر برنادت یادش بخیر غزاله یادش بخیر خودم پدر خوانده لعنت به هر چیزی که باعث می شه نوستالژی ها نوستالژی بشه

:: بازدید از این مطلب : 93
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 2 فروردين 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سولماز

بر دیوار جای شش گلوله

وبر زمین

 هفت سرب یخ کرده

تکیه داده زنی در باران

آسایشی که نیست

مشکی نپوشیده به رنگ سرخ می زند

آنچه پوشیده

یک منتهای به سر آمده

و منهای یک کرده دستی

از جمعیت زمین

اشک که هجوم می آورد

می لرزد شانه های ابر

بر ساقه ها

وساقهای زن که توان ندارد

دوستشان داشت

آن یک  نفر مرد

بر دیوار جای شش گلوله است

بر زمین سرب خزان کرده

اینک آونگ می شود صدایی که دورش می کند از دیوار

دقایق کش آمده اند

تا قوسی دیگر بخورد خاطره بودن

آن توانی که از او رفته

و ضعف نشسته بر دلش

کجای دیوار نوشته بود

تو نباشی این خیابان جای بهتری می شود

حالا دو دست در کنار رنجوری که بر دیوار

تنه داده از هم باز می شود

قاعده می گیرد

شعاعی را که گلوله سوراخ کرده

لمس می کند

می میرد شب بویی که تا همین اواخر بود از دیوار آویزان بود

تا همین قصه که خون داشت

بر جوی آب می رود تک برگی

که از پای زن می رود

و دو کلاغ که دور می شوند

بر شانه همایل کرده اند

به فرمان نشانه

بر زانو نشسته

سر می گذارد

گریه می آید

نبودن را بودن را

پاییز همین امشب می آید

فصلهای دیگر را کنار خواهد زد

خواهد آمد

بدون اجازه زمستان را هم خبر خواهد کرد

گونه های خیس

و

دستی که جمع می کند سربهای   بوی پیراهن   بوی تن

 از پای دیوار که گلوله سوراخ کرده

تا همین امشب که زن اینجاست

خوابی عمیق دارد

خونی که پاک نشده   باران نشسته  جویی که برگ را پس می زند خزانی که آمده

آن درد دیگر نیست تا پاسی از شب که گذشته

میهمان دیوار وسرب و باران و مرد

زمستان هم از راه رسیده

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 84
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 2 فروردين 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سولماز

آرامش خاکستری یک خوابیدن

 چراغ‌ها را خاموش می‌کنم. همه به‌جز یکی که توی راهرو، باریکه‌ای از نور را به درون می‌تاباند. دیگر هیچ روشنایی نیست. تنها گاهی، نور ماشینی که از خیابان رد می‌شود، روی سقف اتاق می‌افتد.

 از بین چند انتخابی که داشتیم، آمدیم دفتر کار من. جایی که بیشتر شب‌ها، به خاطر خستگی زیاد و آرامش خاکستری‌ای که دارد آنجا می‌خوابم. تازگی‌ها تقریباً فراموشم شده خانه‌ای هم‌جایی از شهر اجاره کرده‌ام.

 از بیرون که نمای ساختمان را دید ذوق کرد. از نقلی بودنش و حس عجیبی که می‌دهد، گفت. برایش سؤال شده بود که چرا بااینکه این خیابان را بارها پیاده رفته، ندیدتش. یوسف‌آباد از خیابان‌های موردعلاقه‌اش بود. به وسعت پیاده‌روی‌هایش فکر کردم. دیوانه‌ی خانه‌های قدیمی و عجیب‌وغریب است. این هم ساختمان کوچک و بی‌آزاری است، کنار آپارتمان‌های قد کشیده و تازه به دوران رسیده. توضیح دادم سال‌هاست صاحبش ایران نیست. از قبل دفتر هنری بوده و اینجا جای دومی است که کار می‌کنم، کار هنری! از داخلش هم خوشش آمد. گفته بودم حمام هم دارد. خواست دوش بگیرد. یک‌راست از سرکار آمده بود. تا دم در حمام همراهش رفتم. آمدم اتاق دیگر، روی میز اداری را جمع‌وجور کردم. موزیکی را که دوست داشتم گذاشتم و شامی که گرفته بودیم را سعی کردم باسلیقه سرو کنم.

 از حمام که بیرون آمد، توی همان اتاق لباسش را پوشید؛ مانتوی زیتونی‌رنگ کوتاه که با شلوار شش جیب تنگ به همان رنگ، خودبه‌خود ست شده بود. جای بوت های شتری رنگش حالا دمپایی‌های آبی چرک من پایش بود. با حوله‌ام موهایش را خشک می‌کرد. حمامش را مثل خانه می‌دانست. شک داشت که محل کارم باشد.

 پیشنهاد کردم شام بخوریم. خواستم شمع روشن کنم، نگذاشت. با دست اشاره کرد و گفت بعداً.

 خوردیم و نوشیدیم مشروبی را که مست نمی‌کرد، مسخ می‌کرد. انگار تقلبی بود. حرف زدیم از چیزهای پیش‌پاافتاده، از انگاره‌های ناتمام، تکان‌های سر بود و سیگار پشت سیگار؛ از لای پنجره باد سردی می‌وزید. نگاه کردم. درخت‌های چنار، خیس بارانی که باریده بود. ساعتی پیش، روی برگ‌هایشان با سوسوهای رنگی بازی می‌کردند. بهانه آوردم که چون سیگار می‌کشیم و سیگار پیچ، پنجره بازبماند.

 می‌گوید بگذار بازبماند صدای آب هم می‌آید. شب‌ها خواب‌وبیداری می‌شنوم صدای جوی آب یوسف‌آباد را

که از دهانه‌ی قنات سرچشمه می‌گیرد.

 نمی‌فهمم چه می‌شود. بعد از پیک‌های آخر یا سیگار سرپیچ خورده‌ی اول، شروع می‌کنم به لخت شدن، لخت کردن. حتی پیراهن سفیدم را درمی‌آورد. همان‌که نمی‌گذارم لکه‌های دود، دروغ رویش بنشیند. تمام تکه‌های لباس که پوشانیده‌ام روی حقیقت‌های دستمالی‌شده زندگی‌ام، گفتنی‌ها، می‌گویمشان و پرتشان می‌کنم این‌ور و آن ور اتاق.

 نشسته روبرویم روی کاناپه‌ای که تخت می‌شود و بهمن قرمز کوچک را، همان‌که همیشه می‌کشید و من تازگی‌ها، پک می‌زند. شمع‌های بلند قرمزرنگی خریده‌ام می‌خواهم هر سه‌شان را روشن کنم، نمی‌گذارد می‌گوید همان یکی کافی است.

 شمع را روشن می‌کنم. نور ضعیفش می‌گذارد چشم‌هایش را ببینم. دست‌ها را، نوک انگشتانش، ناخن‌ها را که لاک نمی‌زند. یادم می‌رود ببینم. اینبارهم، اگر زده چه رنگی بوده. صورتم را نزدیک می‌کنم. بویی که شبیه هیچ بویی نیست. گرم است. می‌سوزد. نوک دماغم حس می‌کند. قرمز خوش‌رنگ، می‌توانم تکه‌ای از آن را با دندانم بکنم، گاز بگیرم. شمع را برمی‌گرداند روی کف دستش. اشک‌های شمع می‌چکد. آخی از سرِ درد... و بعد لذت که موج می‌زند. برق می‌گیردش، توی چشم‌هایش می‌بینم و بعد آرام لکه‌ای که می‌ماند به رنگ پارافین و سرد می‌شود. توی چشم‌هایم خیره می‌شود.

می‌رود می‌نشیند. می‌روم کنارش و می‌چسبم به شوفاژ کنار دیوار که گرم می‌شود پهلویم و ران چپم. دلم بچه‌گانه غنج می‌زند که از دو سو گرما را روی بدنم حس می‌کنم.

 دستش را توی موهای خرمایی‌اش می‌برد. می‌گوید نمی‌داند که با من کار درستی است؛ که من درستم؟ شک دارد به من هنوز، فکر می‌کند به خیلی‌ها خیانت می‌کند.

 می‌گذارم به‌حساب مستی که نمی‌شود، نشئه‌ای که نمی‌کند. چیزی نمی‌گویم از تجربه‌های دیگرش که خودش گفته. خودم هم نمی‌دانم چه شد سر از این شب که تا سپیده بزند هفت، هشت ساعت دیگر مانده درآوردیم. کوسن‌های روی کاناپه خیس عرق شده و کاناپه دیگر تخت نیست دوباره کاناپه شده. خیره به فیلترهای مچاله شده زیرسیگاری، توی سرم جمله‌ای می‌چرخد که بگویمش؛ عاشقش شدم. مثل قبل‌ترها دوستش ندارم.

 زانوهایش را توی بغل گرفته، طوری سیگار را توی مشتش گرفته که انگار نمی‌خواهد هیچ‌وقت آن را به سمت لبانش ببرد. سرش را پایین انداخته و موها روی ساعد و صورتش پخش‌شده. می‌گوید که تنهاست خیلی تنها که می‌داند من هم کسی را ندارم. می‌ماند در این‌که جز ما دو نفر، کس دیگری هم این‌قدر تنها هست؟ یعنی هیچ‌وقت بوده؟

 نمی‌گویم تنها نیست، چون نیست، مثل من که صبح‌ها تنهایم توی همهمه و شب‌ها که تا دیروقت کار می‌کنم چون کسی انتظارم را نمی‌کشد و چه وقتی می‌روم کافه‌ای و همدمم می‌شود قهوه‌ای، چایی، حتی اگر او باشد. گله می‌کنم گریه می‌کنم از تنهایی‌های دنباله‌دار. انگار سرم را گیره‌ای فلزی می‌گیرد بین بازوانش. توی اجزای درهم‌رفته‌ی صورتم به خودش فشار می‌آورد، چیزی ببیند.

 می‌رود سمت میز، جلوی شمع‌ها. دومی را خودش با شعله اولی روشن می‌کند. زل می‌زند به جمع شمع‌ها و می‌گوید: این‌ها قرمزند؟! این بار بهتر ببین صورتی پررنگ‌اند. مسخره‌ام می‌کند که کور رنگم.

 به ترکیب رنگ‌ها به تأثیر نوری که می‌تابد، موذیانه از لای در به اتمسفر عرق کرده اتاق فکر می‌کنم، که رنگ‌ها را عوض کرده، قرمز شده صورتی و سرخی لب‌ها که پاک‌شده. مات آبی‌های کبود روی پرده‌های لوردراپه که خودم سفارش داده بودم سرمه‌ای باشند، شده‌ام.دسته‌های چرمی سیاه کاناپه از چنگ انداختن‌ها جا انداخته و به حالت اول انگار بر‌نمی‌گردد. یکی از ناخن‌هایش را که شکسته می‌جود. لاک سفید به ناخن‌هایش زده. می‌بینم.

 تشنه شده‌ایم، دهانمان خشک‌شده. از بطری آب‌خنکی که روی زمین گذاشته‌ام تا دم دست باشد می‌نوشیم. ضعف هم آمده. تند و تند چیپس و باقیمانده‌ی ژامبونی را که از شام مانده می‌لمبانیم. دست‌هایم را قلاب کرده‌ام پشت سرم و روی یکی از بازوهایم، سرش گرم است و حرف که آرام‌آرام نجوا می‌شود. نمی‌شنوم. تخمیر می‌شوم در اسلیمی‌های کاغذدیواری‌ها. به آباژوری که گردن‌کج کرده روی میز مطالعه‌ام و نوشته‌هایم را دید می‌زند اخم‌کرده‌ام.انعکاس پیداکرده‌ام در صدای آب. در گرمای آهنی شوفاژ و به خوابی گنگ فرومی‌رویم. از جنبشی غریب بیدار می‌شوم. دو شمع دیگر هم روشن‌شده، سوخته، روی میز پرشده از مذاب‌هایی که سرد شده‌اند. سرمای صبح با سوز از لای پنجره آمده و هوای اتاق را سرد کرده. صدای خش‌خش جاروی رفتگر می‌آید. صدای موزیک و آب. فکر می‌کنم اگر بالای سرش سیگاری آتش‌کنم بدش می‌آید. خودش گفته متنفر است وقتی‌که خواب است کسی بالای سرش سیگار بکشد. بلند می‌شوم بروم اتاق دیگر، صدای زنگ در می‌آید. طول می‌کشد تا آماده شوم و در را بازکنم.

 رفتگر است به چکمه‌های زردرنگش نگاه می‌کند. می‌گویم نکند این موقع صبح ماهیانه می‌خواهد؟ تکیه می‌دهد به جاروی بلندش می‌پرسد سیگار دارم؟ این پا و آن پا می‌کند.

 از پنجره‌مان می‌گوید که نزدیک پیاده‌روست. آن‌قدر نزدیک که می‌توانی دست دراز کنی و دست کسی را در پیاده‌رو بفشاری. دیده شاید، شنیده، که پنجره را باز گذاشته‌ایم. نگران است سرما بخوریم. جمع می‌بندد فعلش را، نگرانی‌هایش بیشتر هم هست، از مرنو گربه‌ها می‌گوید از جفت‌گیری‌شان این ساعت خروس‌خوان صبح که نمی‌گذارد ما بخوابیم.

 سیگاری برایش آتش می‌کنم و پاکتش را هم به او می‌دهم و در را می‌بندم. نفهمیده که نبودم. شوفاژ گرمایش را بخشیده بدون ضربان من. می‌خوابم عمیق. پنجره بگذار بازبماند. صدای گربه‌ها دیگر نمی‌آید.

 

اشکان فرجاد

تابستان 1392

 

 



:: بازدید از این مطلب : 90
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 2 فروردين 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سولماز
http://s4.picofile.com/d/98009a25-701f-4df6-9140-725590310794/merged_document_2.pdf



:: بازدید از این مطلب : 210
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 2 فروردين 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سولماز

تمام زورم را جمع می‌کنم تا مچ دستم را از چنگش رها کنم. با دست دیگرش دستبند را می‌آورد نزدیک و از پشت دو دستم را روی هم می‌گذارد و دستبند را می‌زند. آن قدر دستبند را سفت بسته که  از درد نمی‌توانم راست بیاستم. همان طور خم شده به جلو شروع می‌کنم به فحش دادن جلو که می‌آید می‌ترسم عقب می‌روم و می‌افتم توی جوب آب آن یکی که آن طرف تر ایستاده می‌گوید:

-اه خود شو کثافت کشید بکشدش بیرون الآن ماشین و به گند می کشه

در لج کردن و به هم زدن حال دیگران تبحر دارم خودم را توی جوب می‌غلتانم آن‌قدر که سر تا پایم را لجن می‌گیرد. دو نفری ایستاده‌اند بالای سرم همانی که دستبند زده بیسیم می‌زند.

-یه وانت بفرست. مورد خود شو لجن مال کرده.

موردی که من باشم می‌نشینم لب جوب و نگاهشان می‌کنم. مردمی که از خیابان می‌گذرند از توی ماشین‌هایشان سرک می‌کشند و نگاه می‌کنند نیش ترمز ی که می‌ زنند با پرخاش هر دو نفرشان می‌روند پی کارشان پیاده رو خلوت است. دختری که رد می‌شود جوری نگاهم می‌کند که نکبت رو ببرید حالمان بد شد. یک ساعت پیش از آشپزخانه که بیرون زدم جوانی خوش تیپ بودم با کیف چرمی سیاه. دختری که دوستش دارم برایم خریده. هوس کرده بودم قدم بزنم سیگاری بکشم. خودم را توی شیشه‌های سکوریت مغازه‌ها ورانداز کنم شبش می‌خواستم با او باشم.

پول ای از ریس گرفتم تا انگشتری زیبایی برایش بخرم.پیاده می رفتم و خوشبخت ترین مرد دنیا بودم.هوای خوبی بود و سرحال با اینکه شب قبل تا صبح اضافه کار کرده بودم و نخوابیده بودم ولی چشمانم می درخشید. وقتی رسیدم به پارکی که کنار مجتمع خرید بود. توی پارک را نگاه کردم پر بود از آدم‌ها از زیبای ها از معتادها و... آدم‌های که آمده بودند تا خستگی یک روز کاری را بریزند روی نیمکت‌ها، جا بگذارند زیر بید مجنون‌ها. تلفنش را برنمی‌دارد از صبح. حتماً خواب است یا رفته دانشگاه تازگی‌ها عضو انجمنی شده پشت هم گردهمایی تشکیل می‌دهند تحصن می‌کنند. سیگارم را که زیر کفشم له کردم به خودم که آمدم از پشت پس گردنم را گرفت آمدم بچرخم کیفم را قاپید. مچ دستم را گرفت. صدای آژیر ماشینشان را می‌شنیدم.

وانت می‌رسد و من نمی‌دانم چه کنم. بیسیم اش صدا می‌کند. نامفهوم است از من فاصله می‌گیرد. کیفم را جستجو می‌کنند دوباره پول‌ها را در می‌آورد. نگاهی به مدارکم می‌اندازد. به سمتم می‌آید. می‌گوید:

-پشت کن

تف می‌کنم.

-پشت کن می خوام دستبند تو باز کنم الدنگ

 پشت می‌کنم دستبندم را باز می‌کند اردنگی حواله‌ام می‌کند و کیفم را می‌اندازد سمتم و می‌رود سمت ماشینشان آژیرکشان دور می‌شوند. می‌روم سمت کیفم به دور برم نگاه می‌کنم. یادشان رفته جیب مخفی کیفم را بگردند. تلفن می‌کنم بر می‌دارد بلاخره. می‌گوید:

-بچه‌ها امشب دور همی گرفتن جنس داری؟

می گویم:

-چی می خوایین عزیزم شیشه،سفید سیاه،گل،علف،قرص...

اشکان فرجاد



:: بازدید از این مطلب : 88
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 2 فروردين 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سولماز

دختران عجمان

اینکه همیشه بدل از تصویری است که تصویر نیست تنها قاب خالی است که من در آن‌سویش کسی ،کسانی یا چیزی، چیزهایی می‌بینم. دستی آن، آن‌ها را از پشت قاب به من نشان می‌دهد و قاب یک واقعیت دستمالی‌شده است.

از مترو بدم می‌آید،از اتوبوس، از هر چه وسایل نقلیه عمومی است.از صف بدم می‌آید از بانک از ازدحام، دلیلش بوی عرق آدم‌ها نیست.شلوغی و فشار جمعیت و هل دادن و له شدن و صداها که در هم می‌آمیزد نیست.دلیلش شاید این باشد که از مجموع این‌همه ذهن کنار هم وحشت دارم.

کسی تلفن کرد.اینکه تلفن چند بار زنگ می‌خورد من در چه حالیم چه گفتیم چرا خواست پیشش بروم ؟

بماند

قرار شد من بروم خانه‌اش راه افتادم.هر کاری کردم آدرسش را ماشین‌رو نمی‌دانست.خودم را به اولین ایستگاه مترو می‌رساندم سوار شدم شلوغ نبود.در بین راه هر ایستگاه جمعیتی بود که اضافه می‌شود و من مانده بودم با چه کنم های خودم. دو ایستگاه مانده به مقصد از کله‌های کنار هم چیده شده گریختم با خودم فکر کردم بقیه راه تا ایستگاه بعدی تاکسی می‌گیرم. از پله‌ها بالا رفتم. ایستگاه به طرز عجیبی خلوت بود.هیچ‌کس هم از واگن‌ها وقتی‌که پیاده می‌شدم پیاده نشد.حتی از مأمورین مترو هم خبری نبود.طناب ندادم به توهم و سیگاری آتش کردم تا به مأموران که از دوربین‌ها می‌بینند اعلام حضور کرده باشم هشداری نبود.تفی هم انداختم و با خودم گفتم بهتر! سیگارم را راحت می شکم وزیر پا روی سنگ‌های گرانیت خاموش می‌کنم.از ایستگاه بیرون زدم. چندتایی معتاد کنار در خوابیده بودند اولین اعلام انسانی نصفه‌نیمه بود. جلوتر چند نفر تکیه داده به دیوار قیافه‌هایشان را نمی‌دیدم. اما شلوار شیرازی و دم پایی بوی خوبی به مشامم نرسید. تند کردم قدم‌هایم را. نفهمیدم از کجا دختربچه سمج آدامس‌فروشی بیرون آمد و به کتم چسبید.ترسیده بودم دوروبرم را نگاه می‌کردم تا ببینم کجای شهرم. دور جایی که بودم را بزرگراه‌ها گرفته بودند.ترافیک سنگین نبود ولی ماشین‌ها به‌اندازه‌ای بودند که سوارم کنند.باید خودم را به یکی از باندهای بزرگراه می‌رساندم و اولین تاکسی را سوار شدم جلوتر که رفتم جوانی ایستاده صورتش مثل سیب گلاب بود و به سمت جنوب خیره شده بود. می‌پرسیدم چه جوری خودم رو به کنار ماشین‌رو برسانم با اشاره دست‌وپا صورت و یکی دو عضو دیگر فهماند از اونجا...

راه افتادم حالا کمی خیالم راحت شده بود. توی خیابانی بودم که دور طرفش مغازه‌هایی خط‌چین شده بودند  مثل یک بازار محلی.  قدم کردم و تند زیرزیرکی دوروبرم را دید می‌زدم که سه دختر چادری را دیدم. دخترها چادری عربی داشتند و از دخترهای شهر من درشت‌اندام‌تر بودند. یکی‌شان  خیلی جان بود! شبیه؟  آری شبیه راهنمای تور یکی از کشورهای عربی آفریقایی بود.همان موقع که رفتم تا غرور شکست‌خورده تاریخی‌ام را با ارتباطی بزن‌دررو با یک دوست‌دختر عرب التیام‌بخشم. چشم‌چرانی می‌کردم  به قرص صورت‌ها. قرار و فضا ، مکان و اتوبان و شکست رستم فرخزاد را فراموش کرده بودم.

چهار دختر فهمیدند.سرعتم را جوری تنظیم کردم انگار روی تردمیل راه می‌روم رسیدم کنارشان عربی میدانم انگلیسی کمی فرانس کمی عبری مقداری هم سواحیلی یکجاهایی بدرد می‌خورد.

رو کردم چیزی بگویم ناگهان پدر و دختری در میان ما قرار گرفتند. دختر به سن دبیرستانی‌ها و کمی شیرین می‌زد با همان مانتو مقنعه مدرسه پدرش کت‌وشلوار ارزان‌قیمت طوسی‌رنگی پوشیده بود با لبخندی که به من احساس تجاوز دست می‌داد.

دختر با آرنج به پهلوی من زد و عشوه ای کف خیابانی تحویلم  داد حواسم پیش پدرش بود که با نیش باز به امید به آینده با جا‌یش ورمی‌رفت.توی صدم ثانیه‌ای دست دختربچه را کشید سمت دخترها و خودش را از عقب کاملاً نزدیکشان کرد.یکی از دخترهای عرب جیغی کشید.پدر به دختر خودش پس‌گردنی  زد. وای بر میهمان‌نوازی ما!... نمی‌دانم چطور شد یقه مرد توی دست بود چسباندمش به دیوار و مشتم می‌توانست هرلحظه فکش را خورد کند.چیزی از پشت‌ روی بازویم قرار گرفت.دست دختر عرب که نه کیف‌دستی‌اش روی بازوی من بود و جیغ و ویغ لا،no،neverاز پشت سر به گوشم می‌رسید و لگدهایی به فاصله به کونم می‌خورد.پدر را تحویل دختر که نوک کفش‌هایش کاملاً برق می‌زد دادم.دخترهای عرب نمی‌دانستند کجا بروند و من می‌دانستم. آن‌ها را به کافه‌ای دعوت کردم و یک ساعت بعد من و چهار دختر عرب توی باری در عجمان بودیم ولی آن‌ها آب‌معدنی می‌نوشیدند.  

اشکان فرجاد



:: بازدید از این مطلب : 99
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 2 فروردين 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سولماز

جعبه

با آرنج می‌زنم به همکارم که خم شده روی میز من و نتایج فوتبال را روی مونیتور می‌بیند.

- هی نگاه کن دوباره با همون جعبه داره می‌ره.

بدون اینکه نگاهش را از روی مونیتور بردارد می‌گوید:

- دیوانه است. فکر کن،آدم هر روز یه جعبه رو با خودش بیاره سر کار و برگردونه که چی؟  تازه جعبه مهر مومه. می‌دونستی؟

اوایل فکر می‌کردیم شاید حیوان خانگی‌اش یا وسایل کار دومش باشد. ولی تا به حال کسی را ندیده بودم حیوان خانگی یا وسایل کارش را مهر و موم کند.

کارمند بخش برنامه ریزی بود. اتاقش درست روبروی اتاق ما که بخش بازرگانی بودیم قرار داشت. از آن کارمندهای نچسبی که بهشان عادت کرده‌ایم. منزوی نبود. به اردوهای احمقانه شرکت هم می‌آمد. از آن گردهمایی‌ها که می‌باید لباسهای یکدستِ ورزشی با آرم شرکت را می‌پوشیدیم و مثل یک دسته پیشاهنگ،  از کوهی... تپه ای... بالا می‌رفتیم. در حین رفتن هم باید به صعود برندمان فکر می‌کردیم. ما دست در دست هم پرچم شرکت مان را بر قله‌ها می‌گذاریم و در این راه از جان خود نیز دریغ نخواهیم کرد. بر سر هر کوی و برزن باید پرچم پیچ گوشتی و آچار و لیوان قهوه ما بر افراشته باشد.

کارمند نچسب معمولا این خطابه‌ها را فریاد می‌زد. البته حتی در همایشها و جلسات واردوهای آموزشی هم جعبه اسرار آمیزش همراهش بود. آن را کنار پایش روی زمین می‌گذاشت و شروع می‌کرد به توضیح المانهای برندمان که پیچ گوشتی نماد چیست آچار چه مفهومی را می‌رساند و فنجان قهوه تفسیرش چه می‌شود. حتی یک بار پیشنهاد داد یک گوسفند در حال نشخوار هم به گوشه‌ای از پرچم اضافه شود. بعد همگی هورا می‌کشیدیم و می‌گفتیم:" پیش بسوی بازارهای دهانی!" ریس شرکت در گفتن کلمه جهانی مشکل داشت و همیشه می‌گفت دهانی. بنابر این ما هم به تبعیت از او همان را تکرار می‌کردیم.

جعبه همکار نچسب برای خود معمایی شده ، مسا‌له ای که خیلی‌ها دوست دارند از آن گره گشایی کنند. تا آنجا که حتی زنهای شرکت حاضرشده بودند برای سر در آوردن از اسرار آن با او باشند. ولی هیچ چیز نصیبشان نشده بود  به جز یک شب با معمولی و مشنگی که هیچ جذابیتی به غیر از جعبه کوفتی و مهر و موم شده‌اش نداشت.

همکارم هنوز چشمش به دنبال نتایج است. اعتیاد عجیبی در دنبال کردن نتایج لیگ های دسته دوم و سوم کره جنوبی و اتیوپی وماداگاسکار دارد. دکمه مانیتور را می‌زنم. خاموش می‌شود، یعنی بس است.

کمی از دستم ناراحت می‌شود. وقتی به میز خودش می‌رسد، می‌گوید:

- پنج شنبه‌ها جعبه‌ رو نمی یاره. یه روز در هفته... زیاد بهش فکرنکن. اون همین رو می‌خواد. خودتو مشغول کن به نتایج فوتبال.

اگر پنج شنبه‌ها جعبه را نمی آورد، کجا می‌گذارد؟  حتما خانه‌اش. لیوان قهوه  منقوش به پیچ گوشتی و آچار  روی میزم قرار می‌گیرد. آبدارچی است، جوانکی که همه از او بدشان می آید. من نه زیاد.عادت عجیبی دارد در غافلگیر کردن زنها و مردهایی که در شرکت با هم سروسری دارند. آخرین بار پشت وانت مدیر مالی شرکت خوابش برده بود. وقتی بیدار می‌شود، می‌بیند  کنار دریاست و مدیر مالی با منشی‌اش توی کابین وانت هستند. جیغ و ویغ راه می‌اندازد  که چرا او را تا آنجا برده‌اند. کتک مفصلی می‌خورد. همان جا رهایش می‌کنند و پیاده بر می‌گردد.

از این دست غافلگیر کردن‌ها زیاد دارد. اصولا زرنگ نیست ولی احمق هم نباید باشد. سرم را بالا می‌گیرم و همزمان لیوان قهوه را به سمت لبانم می‌برم. می‌پرسم:

- تو می‌دونی تو اون جعبه چیه؟

خودش را به نشنیدن می‌زند. می‌گوید:

- بیسکویت می‌خواید؟ البته ریس گفته باید حساب کنید.

بیسکویت ها رایگان است .می‌دانم. یکی بر می‌دارم و پولش را می‌دهم.می‌پرسم:

- چقدر می‌گیری جعبه رو برام بیاری؟

از روی میز، مجسمه ریس جمهور که انگشت اشاره‌اش به سمت توالت است را بر می‌دارد و با دستمالش شروع می‌کند به تمیز کردن آن. می‌گوید:

- برات گرون تموم می‌شه. تو نمی‌تونی پولشو بدی

- تو کاری به این نداشته باش. حقوق و مزایا یک ماهم کافیه؟

مجسمه را می‌گذارد روی میز. ریس جمهور به باسن خانم همکار که خم شده و زیر میزش دنبال چیزی می‌گردد اشاره می‌کند.

سرش را می‌آورد جلو. بوی گند دهانش توی دماغم می‌پیچد.

- من عکست با ریس شرکت رو می‌خوام.

عصبانی می‌شوم. دلم می‌خواهد همان جا سطل آشغال را توی سرش خرد کنم. تمام افتخارات من را می‌خواهد. من و ریس هر دو به گذاشتن خط ریش های چکمه‌ای علاقه ی زیادی داریم واین وجه تشابه باعث شده عکس دو نفری مان خیلی خوب در بیاید. یک جرعه از قهوه سرد شده توی گلویم می‌ریزم تا عصبانیت‌ام فرو کش کند.

- باید فکر کنم. می‌دونی که از من چی می‌خوای؟

نیشخندی دو مرحله‌ای تحویلم می‌دهد که در مرحله دوم به خنده‌ای تمسخر آمیز ختم می‌شود.

- باشه. تو هم می‌دونی که از من چی می‌خوای؟ نصف خانومای این شرکت با این یارو بودن ، سر اینکه بفهمن تو جعبش چی داره... حتی ریس خودش حاضر شده نشان "آچار در فنجان قهوه افتاده و لبریز کرده" را بدهد تا بفهمد توی آن چیست. پس با عزیز ترین و با ارزش ترین چیزی که داری بیا پای معامله به این بزرگی.

وقتی می‌رود جاروی دسته بلندش را از دم در اتاق بر می‌دارد و دسته آن را روی هوا تکان می‌دهد که من منتظر جوابم.

با خودم کلنجار می‌روم. چرا باید به یک غافلگیر کننده اتفاقی اعتماد کنم؟ ولی خوب... او مچ همه را توی این شرکت گرفته. حتما می‌داند چکار باید بکند. به مزایای داشتن جعبه فکر می‌کنم، به زنها، به نشان آچار در فنجان قهوه، گرفتن حقوق چندین ماه همکارانم.

می‌توانست معامله خوبی باشد برای من که ذاتا یک معامله گر هستم. در جعبه حدس می‌زنم اطلاعات مهمی باشد. در دنیای اطلاعات شما همه چیزتان را باید بدهید تا در مورد دیگران اطلاعات داشته باشید و البته هر چه بیشتر بدانید در مورد شما کمتر می‌دانند.

تصمیم می‌گیرم معامله کنم. تلفن را بر می‌دارم. شماره پنج را می‌گیرم.

- تصمیم گرفتی؟

به دور و برم نگاه می‌کنم.

- آره. دو ساعت دیگه رستوران روبروی شرکت... نه... نه... بیا پارک دو خیابون پایین تر. اونجا امن تره. تنها بیا.

چقدر خوب گفتم. تلفن را بعدش زود قطع می‌کنم.

دو ساعت بعد نشسته‌ام توی پارک. می آید. لباس بیرون از شرکتش را پوشیده .واقعا مسخره است! کت شلوار مشکی با یک کراوات نازک سیاه رنگ و پیراهن سفید. مثل دانشجوهای سال اول دانشگاه یا پپ گواردیولا لباس پوشیده. می‌رسد روبرویم.

- آوردیش؟

از توی کیف دستی‌ام ارزشمندترین محصول تولیدی‌ام، امید رشد و ترقی‌ام را بیرون می‌کشم. قاب عکس امضا شده من و ریس. دستی به خط ریش هایم می‌کشم و روی عکس را هم لمس می‌کنم. می‌پرسم:

- فقط یه چیزی... اینو می‌خواهی چی کار؟

قاب عکس را از دستم می‌کشد بیرون.

- تو به اونش کار نداشته باش... من جمعه جعبه رو به دستت می‌رسونم. امروز چهار شنبه است... دو روز. دیگه قبوله؟

چاره‌ای ندارم چون پنج شنبه‌ها است که مردک جعبه را با خودش نمی آورد. احتمالا تنها فرصت برای کش رفتن باید باشد.

- قبوله.

قاب عکس را می‌پیچد توی روزنامه.

-.خوب، جمعه همین جا همدیگه رو می‌بینیم و معامله رو تموم می کنیم. بعدش نه من، نه تو. دیگه تو شرکت سمتم نیا.

دلم می‌خواهد تا پشیمان نشده‌ام برود.

- باشه. برو از جلو چشمم گمشو تا پشیمون نشدم.

تا پنج شنبه تمام بشود من بودم و جای خالی قاب عکس روی دیوار. تلفنی تمام برنامه‌های جمعه‌ام را کنسل می‌کنم، حتی برنامه شام با دوست دخترم را. همکار برنامه‌ریزی هم آمد، بدون جعبه، بدون اینکه خبر داشته باشد چه بلایی سرش می‌آورم. ای یارو! جعبه از فردا پیش من است و من بر همه حکومت خواهم کرد.

جمعه می‌شود. راس ساعت دوازده در پارک روی نیمکتی نشسته‌ام وخودم را با رمانی از رابرت لویی استیونسون مشغول کرده‌ام. از نوجوانی به داستانهایش علاقه داشته‌ام، مخصوصا دکتر جکیل و مستر هاید و جزیره گنج‌اش. اما نمی‌توانم روی کتاب متمرکز شوم. می‌آید. جعبه توی دستانش است. همان جعبه! می‌شناسمش. موفق شدم. حالا آن را دارم. بلند می‌شوم. منتظر نمی مانم برسد. می‌روم سمتش. به اطرافش  نگاه می‌کند.

- بریم تو ماشینت

- ماشین نیاوردم

جعبه را می‌دهد دستم. مهر و مومش قدیمی است، مومی قرمز رنگ. وای چقدر اسرار آمیز است.

خداحافظی نمی‌کنیم. معامله انجام شده. برو گورت را گم کن. از فردا خودت دنبال این جعبه هستی...

 پشت درخت های بلند پارک غیبش می‌زند. می‌روم سمت در خروجی پارک وتاکسی می‌گیرم. منتظر آسانسور نمی‌مانم. آپارتمانم طبقه هفتم است. تمام پله‌ها را یکی دو تا سه تا می‌کنم. در را باز می‌کنم. به سالن نمی‌رسم. توی همان راهرو بازش می‌کنم...

... سه هفته است  سر کار نرفته‌ام. تهوع، سردرد، عرق سرد، سر گیجه...

هر بار با مرخصی‌ام موافقت کرده‌اند. تقریبا نصف خانوم های اداره با تلفن حالم را پرسیده‌اند وریس خیلی زود و پدرانه قبول کرد بعد از مرخصی به ماموریت بروم. همکارم با تجویز نتایج فوتبال آمد و آدرس چند سایت را به من داد.

سه هفته پیش وقتی جعبه را باز کردم توی آن قاب عکسی بود که بجای سر من و ریس، سر دو کمدین هالو و معروف کلاژ شده بود و نامه‌ای بدین مضمون:

سلام همکار گرامی

جعبه‌ها همیشه حامل با اهمیت یا خصوصی ترین‌ها هستند. هر چهار شنبه یکی از همکارانمان به گونه‌ای با ما همکاری می‌کند تا جعبه‌ای بدین منظور فراهم شود. پنج شنبه‌ها روزی است که ما محتویات جعبه را آماده می‌کنیم و مهر و موم اش می‌نماییم. جمعه روز تعطیلی برای آنها می‌سازیم که تا آخر عمر یادشان بماند.

در پایان با هیچ کس در مورد این موضوع صحبت نکنید زیرا حماقت خود را بیش از این معلوم می سازید در ضمن به وعده خود در مورد پرداخت حقوق و مزایای یک ماهتان پایبند باشید. در غیر اینصورت این تصویر کلاژ شده در اختیار ریس محترم قرار می‌گیرد.

شماره حساب 00027879300

همکار شما اشکان فرجاد



:: بازدید از این مطلب : 98
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 2 فروردين 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سولماز

 

 

 نام رمان : وصیت سرنوشت ساز 

 نویسنده : kamand131 و hanie.hamze کاربر انجمن نودهشتیا

 حجم کتاب : ۱٫۱ (پی دی اف) – ۰٫۱ (پرنیان) – ۰٫۶ (کتابچه) – ۰٫۱ (ePub) – اندروید ۰٫۶ (APK) 

 ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK

 تعداد صفحات : ۱۱۷

خلاصه رمان:

 

یه وصیت ، یه وصیتی که شاید سرنوشت رو بسازه ولی کی چی میدونه تا موقع ساخته شدن سرنوشت قراره چه اتفاقایی بی افته…
البته این وصیت هنوز کامل خونده نشده و بعد از ۵ ماه کامل میشه و یه زندگی رو رقم میزنه …



:: برچسب‌ها: رمان وصیت سرنوشت ساز , دانلود رمان وصیت سرنوشت ساز , دانلود رمان وصیت سرنوشت ساز برای کامپیوتر , رمان , رمان عاشقانه , رمان بالانجليزي , رمان ایرانی , رمان قرار نبود , رمان بدون سانسور , رمان های عاشقانه , رمان عاشقانه ایرانی , رمان گناهکار , رمان شفق , رمان افسونگر , رمان ازدواج اجباری , رمان اگرچه اجبار بود , رمان اسطوره , رمان امیر عشیری , رمان ارباب , رمان ايراني عاشقانه , رمان اکسیر عشق , رمان اشرافی شیطون بلا , رمان آبنبات چوبی , رمان آتش دل , رمان آسمان مشکی , رمان آغوش سرخ , رمان آسانسور , رمان آرام , رمان آن نیمه دیگر , رمان آنا کارنینا , رمان آنتی عشق , رمان آیین من , رمان بامداد *** , رمان ببار بارون , رمان بلي , رمان بی پناهم پناهم ده , رمان بمون کنارم , رمان بهشت , رمان باورم کن , رمان به خودت باختمت , رمان پر , رمان پرستار من , رمان پولدارک , رمان پلیسی , رمان پریچهر , رمان پارلا , رمان پرستار مادرم , رمان پرتو , رمان پارسا , رمان پیش مرگ ارباب , رمان تب داغ هوس , رمان توسکا , رمان تب داغ گناه , رمان تباهکار , رمان تقلب , رمان تمام قلبم مال تو , رمان تقاص , رمان ترسناک , رمان تمنا برای نفس کشیدن , رمان توسكا , رمان ثابت میکنم سرترم , رمان ثمره انتظار , رمان ثانیه های عاشقی , رمان ثانیه های نفس گیر , رمان جدید , رمان جدال پر تمنا , رمان جاذبه , رمان جز از کل , رمان جنایی , رمان جایی نرو , رمان جذاب ترین مرد دنیا , رمان جدید هما پور اصفهانی , رمان جان شیفته , رمان جنحه , رمان چیست , رمان چت , رمان چشمان سرد , رمان چکاوک نوشته رسات نوری , رمان چرخ گردون , رمان چکاوک , رمان چله نشین , رمان چیزهایی هم هست , رمان چشمهایی به رنگ عسل , رمان چهار تفنگدار , رمان حالم عوض میشه , رمان حس معکوس , رمان حکم دل , رمان حصار تنهایی من , رمان حسرت , رمان حس پایدار , رمان حافظه پنهان , رمان حصار تنهایی , رمان حرف سکوت , رمان حكم دل , رمان خانه , رمان خارجی , رمان خارجی بدون سانسور , رمان خنده دار , رمان خارجی عاشقانه , رمان خالکوبی , رمان خوب , رمان خشت و آینه , رمان خوشبختی های کوچک , رمان خلوت نشین عشق , رمان دختر خراب , رمان دالان بهشت , رمان در امتداد حسرت , رمان دختر سرکش , رمان دمیان , رمان دوئل دل , رمان دا , رمان دلیار , رمان در اغوش مهربانی , رمان دروغ شیرین , رمان ذهن خالی , رمان رمان رمان , رمان روزای بارونی , رمان رکسانا , رمان روزهای خاکستری , رمان رسوب , رمان راز , رمان ریما , رمان روز نودوسوم , رمان رها , رمان راز یک سناریو , رمان زمستان داغ , رمان زهر تاوان , رمان زیتون , رمان زوال اطلسی ها , رمان زیبا , رمان زمان , رمان زندگی غیر مشترک , رمان زندگی عروسکی , رمان زندگی عسلی , رمان زنانه مردانه بودن , رمان ژوزه ساراماگو , رمان ژول ورن , رمان ژان پل سارتر , رمان ژید , رمان ژوستین , رمان ژان کریستف , رمان ژولیت , رمان ژانر , رمان ژاپنی , رمان ژرمینال , رمان سرا , رمان سیگار شکلاتی , رمان سنگ قلب مغرور , رمان سفید برفی , رمان سنت شکن , رمان سهم من , رمان سرنوشت , رمان سکوت گران , رمان سیگار شکلاتی کامل , رمان سفر به دیار عشق , رمان شرط بندی , رمان شهرزاد , رمان شروع از پایان , رمان شب سراب , رمان شیدا و صوفی , رمان شطرنج عشق , رمان شیرین , رمان شوکا عروس جنگل , رمان *** ماهی , رمان صحنه دار , رمان صوتی , رمان صد سال تنهایی , رمان صورتکها , رمان صحنه دار *** , رمان صحنه دار عاشقانه , رمان صحرا , رمان صدای عشق , رمان صنم , رمان ضجه های ویرانی من , رمان ضربان , رمان ضربان قلب , رمان همخونه , رمان طلایه , رمان طنز , رمان طوطی , رمان طاعون , رمان طوفان , رمان طواف و عشق , رمان طعم گس زیتون , رمان طلاهای این شهر ارزانند , رمان طغیان , رمان طلسم شدگان , رمان ظرفیت تکمیل , رمان ظرفيت تكميل , رمان عاشقانه بدون سانسور , رمان عشق ارباب , رمان عشق و احساس من , رمان عاشقم باش , رمان عشق به توان 6 , رمان عاشقانه خارجی , رمان عشق زشت , رمان عاشقانه جدید , رمان غزال , رمان غرور و تعصب , رمان غرور عشقمون , رمان غمگین , رمان غروب خورشید , رمان غرور تلخ , رمان غروب تماشایی , رمان غروب عشق , رمان غزل , رمان غرور عشق , رمان فرستاده , رمان فرشته من , رمان فانتزی , رمان فریاد , رمان فرجامی شیرین , رمان فضول دختر , رمان في القرآن , رمان فارسی , رمان فهیمه رحیمی , رمان فرار از جهنم , رمان قشاع , رمان قشنگ و جذاب , رمان قصه عشق من , رمان قصه عشق ترگل , رمان قلب دزدی , رمان قدرت دریای من , رمان قشنگ , رمان قمار سرنوشت , رمان قرار نبود بدون سانسور , رمان کوری , رمان کتی , رمان کی گفته من شیطونم , رمان کتی بدون سانسور , رمان کارلوش داولیویرا , رمان کوتاه , رمان کلیدر , رمان کبریت خطرناک من , رمان کوه غرور , رمان کبوتر , رمان گندم , رمان گشت *** , رمان گناهکار بدون سانسور , رمان گل مریم من , رمان گل مریم , رمان گلنار , رمان گتسبی بزرگ , رمان گناهکار بی گناه , رمان گروگانگیر , رمان لولیتا , رمان لب های ساکت , رمان لب عسلی , رمان لعیای عشق , رمان لبخند خورشید , رمان لبخند بی نهایت , رمان لالایی بیداری , رمان لحظه های دلواپسی , رمان لب های خاموش , رمان لحظه عاشق شدن , رمان می گل , رمان مستانه عشق , رمان موژان من , رمان مهر و مهتاب , رمان موسي , رمان محله ممنوعه , رمان مهمان زندگی , رمان مرا دریاب , رمان ماهیت گناه , رمان ممنوعه , رمان نودهشتیا , رمان ناگفته ها , رمان ناتاشا , رمان نفس , رمان نویسی , رمان نازنین , رمان نفس بارون , رمان نبض تپنده , رمان نوشا , رمان نیما , رمان ویرانگر , رمان وحشی اما دلبر , رمان وحشی اما دلبر کامل , رمان وسوسه ازدواج , رمان وصیت نامه , رمان ویرانگر pdf , رمان وسوسه , رمان وقتی پدرم عاشق شد , رمان واحد روبرویی , رمان ورود عشق ممنوع , رمان همسایه من , رمان های ممنوعه , رمان هوس و گرما , رمان های معروف , رمان های برتر جهان , رمان های هما پور اصفهانی , رمان های ایرانی , رمان های زیبا , رمان یاسمین , رمان یلدا , رمان یک زن وقتی , رمان یکی یه دونه من , رمان یکی طلبت , رمان یک اس ام اس , رمان یک شب طولانی , رمان یلدای بی پایان , رمان یلدا از م مودب پور , رمان یک بازی معمولی , ,
:: بازدید از این مطلب : 777
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 2 فروردين 1395 | نظرات ()

x
با سلام آدرس چت روم عوض شده است برای ورود اینجا کلیک کنید !

اول چت

با تشکر مدیریت چت روم