کارش شده بود حمایت از من تشویق درس خوندن و اینکه تو میتونی یه موقع هایی هم از این میگفت که تو رو دوست دارم تو باهمهی دخترای دیگه فرق داری تو بی نظیری انقدر ازم تعریف میکرد که واقعا لذت میبردم و این ها ادامه داشت خیلی وقتا ازم تقاضا میکرد عکس بفرستم و من دوست نداشتم و میگفتم نه ناراحت میشد و میگفت توو بمن اعتماد نداری تو منو قبولی نداری و با ناراحت کردنش احساس تنهایی بیشتری میکردم حس میکردم نباید ناراحتش کنم وبعد مدتی و قهر کردنش با حجاب عکس میفرستم و سریع از ترسم تو اینستا همون عکسو میزاشتم این رابطه خیلی طول کسید بخودم اومدم دیدم مااهی گذشته و من انگار یه حامی پیدا کردم که با تشویقاش تو رشتم میدرخشم و راحت جلوی دیگران حرف میزنم و با تشویقاش انگار زندگیم عوض شده بود و لی اون در ازای این کارا از معذب بودن و وابستگیم استفاده میکرد و درخاست میکرد باهم بریم بیرون و یا د.ور بزنیم من علی رغم اینکه دوست نداشتم ولی با حرفاش توجه میشدم اخه اینطوری بود که خانواده من اهل گردش و سفر و رستوران های خاص نبودن اونم میگفت بیا باهم بریم و تو بهت خوش بگذره بازده درسیت بیشتر میشه منم خوشحال میشدم ولی میگفتم نکنه رفتن من باهات باعث شه با خانوادت زن و بچت نری من نمیام اینکار درست نیست و اون میگفت ببین رابطه ما همون طور که میدونی شاگرد استادیه نباید بقول خودت مرزهارو قاتی کرد تو همه جای دنیا دانشجو با استادش بیرون میره راه میره سعی کن خودتو از این تفکرات پوسیده خالی کنی منم کم کم متقاعد میشدم که حق با اونه واقعا رابطه شاگرد استادیه دلیلی نداره ولیس نمیدونم گاهی وقتا یه سری احساساتی رو ابراز میکرد که ته دلم احساس میکردم دروغه و کم کم حس حسادت به همسر و بچش پیدا میکردم حتی دو سه باری گفتم ببین بنظرم کار درستی نیست من نمیخام مانع زندگیت باشم من حتی به خانوادت حسودی میکنم اون میگفت کسی به من توجه نمیکنه نگران نباش من خوب مدیریت میکنم دیگه بخاطر اینکه اینا رو از دست ندم تا دل سرد میشدم یا اتفاق خاصی می افتاد صادقانه میگفتم و اونم طبق معمول خوب منو توجه میکرد تا اینکه یبار بهم گفت میای خونمونو ببینی برای فروش گذاشتم از اونجایی که همیشه خونده بودم ادم نباید خونه بره اتفاقی ممکنه بیفته مخالفت کردم اونم گفت تو میترسی و بعد این همه مت به من اعتماد نداری برای خودم و تو متاسفم که منو با چه افرادی مقایسه میکنی مگه تا الان از من خطایی دیدی و دیدم مرد گنده بغض کرد و ناراحت شد دلم لرزید و گفتم بی انصافیه اینهمه مدت کمکم کرده راهنمایی کرده و حالا شیطنت هم داشته ولی نشده یبار که منو اذیت کنه یا دستی بهم بزنم حالا برم ببینم خونه دومش که میخاد اجاره بده کجاس
ناگفته نمونه ششیطونیش این بود تو دفتر اموزش لپمو کشید یا اینکه تو حین کتار انگشتمو گرفت در حد ثانیه یا انقدر اصرار کرد که بی حجابیمو دید و گفت تو فقط بمن نشون دادی ایرادی نداره جلوی همه که بی حجاب نشدی بقیه کاراش محبت بود راهنمایی دادن اعتماد بنفس فیلم و کتاب هایی مثل چشمهایش و قلعه حیوانات و ... بود
دیگه حس دوست داشتنم بالا بود و دیگه نمیتونستم بهش بگم نمیتونم یا نمیخام تمام زندگیم خلاصه شده بود در مورد استاد و رضایتش و سرم همش تو گوشی بود
پیان این قسمت پیشنهاد رفتن به خونه دومش
:: بازدید از این مطلب : 127
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0