کم کم پیام ها شروع شد تعریف ها اینکه تو چقدر فرق داری و متفاوتی و اینکه تو عزیزی و من میخام مرد تو باشم از کنار وایستم و موفقیتتو تماشا کنم ازت خواهش میکنم اجازه بده بعنوان دوست همیشه کنارت باشم و کمکت کنم تو درسات تو زندگی کم کم حس کردم میتونم بهش اعتماد کنم و تو دلم میگفتم این متاهله و خطری نداره قیافه ای هم نداره که عاشقشم بشم بزارم راهنمام بمونه کم کم اون به کاراش ادامه داد من ادم رودربایستی کنی بودم و اون هم از این استفاده میکرد با هدیه ها و رفتاراش معذبم میکرد و حسی میکردم دینی به گردنم هست و باید کنار بیاد کم کم حس دوست داشتن و اینکه پیام نده اذیتم میکرد و اونم از این مورد متوجه شده بود
:: بازدید از این مطلب : 104
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0